وزارت ارتباطات و این حرفها؟!


در نتیجه طبعِ خواننده را بر آن میدارد که به رسم اهل خیرخواهی، با لبخندی نهان و طعنۀ آشکار، چند سطر تذکر در کنار آن بیفزاید؛ نه به قصدِ تعریض بر مقام وزارت و نه به نیتِ تحقیر شأنِ متصدیان؛ نه از سرِ خصومت، بل از بیم آنکه غبار ادعا، آینه حقیقت را مکدّر سازد و مبالغه، لباس معنا را از قامت صدق بیندازد.
در صفحه آغازین سند، پس از ذکر نام مؤلف و مدرکی که غالباً «دکترا» است و گویی خاتَم هر ادعا و مفتاح هر مدّعاست، چنین با شکوه تمام مرقوم داشتهاند: «این سند از نظرات و مشارکت بیش از ۳۰۰۰ متخصص حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات بهرهمند شده است.»
و این حقیر را همین یک جمله بس که بیاختیار به یاد روزگاران جوانی، آن ایام دلکش و بیریا، افتد؛ روزگاری که هرگاه کسی سخنی بر زبان میراند که رنگ صدق در آن نمیدیدند و بوی مبالغه و «خالیفروشی» از آن برمیخاست، جماعت به طنز حکمی صادر میکردند که نقل امروز نیست و شرحش نه درخور محافل رسمی. تنها اشارت کافی است که آن حکم، خالیبند را به خندیدن و طعنهای زننده به کسوکارش حواله میداد.
اما اینکه میان خالیبندی و آن خنده منسوبِ نامبارک چه رشته نامرئی و چه پیوندی است، امری است که از بضاعتِ علمی این حقیر بیرون است و بیشک میتواند موضوع پژوهشی بهمراتب مهمتر، لطیفتر، مفیدتر و البته جذابتر از سند حاضر باشد.
در تاریخ ما نیز کم نبودهاند آنان که بسیار میگفتند و آنهمه گفتار نصیبی در کردار نداشت؛ و مردمانی که چون دستشان از گریبان مدعیان کوتاه بود، برای هر دروغی حوالتی بر ستونی بلند میدادند که هرگز فرصت اجرا نمییافت؛ زیرا حرمت برخی، بزرگتر از آن بود که به حکم مردم تن دهند و در نتیجه ستونها همیشه پابرجا میماندند و دروغها همیشه رها.
صاحبان سند، گویی بر این باورند که ذکرِ «عدد»، جای «دلیل» را میگیرد و هرچه شمار افزونتر، حقیقت نزدیکتر؛ ولو آنکه آن عدد، به جای آنکه سند را قوی کند، تنها لبخندی بر گوشه لب خواننده بنشاند… همان لبخندی که حکایتش رفت.
بهراستی کاش مؤلفان، بخشی از آن دقتی را که در شمردن تعداد متخصصان صرف کردهاند، در پختگی محتوا و پیوستگی معنا نیز به کار میبستند؛ که اگر چنین بود، خواننده بهجای لبخند، به تحسین مینشست و بهجای طعنه، به تصدیق.
سندنویس محترم و بیش از سههزار متخصص ادعاییاش در پیشگفتار، فرمودهاند: «میانگین سنی استفاده از ابزار آیتی در جوامعی همچون کشور ما به زیر ۱۵ سال کاهش پیدا کرده است.»
آری، گویی بیآنکه التفاتی به عالم واقع داشته باشند، عموم مخاطبان خود و خوانندگان این سند را – در صف نوجوانان مدرسه فرض کردهاند!
و چنان با شور و حرارت از اهمیت وفواید آیتی سخن راندهاند که خواننده خود را در تاکسی میبیند؛ جایی که راننده خوشسخن، شنیدههای خود را درباره فناوری برای هر مسافر تکرار میکند؛ و چنان محوِ افاضات خویش است که حتی نگاه نمیکند ببیند مخاطبش سالهاست که از مرز پانزده سالگی عبور کرده و اکنون تنها آرزویش رسیدن به خانه است، نه شنیدن خطابهای تازه از ابتدای تاریخ آیتی.
نویسنده سند، سپس ذهن خود را در هوای آسمانیِ کشورهای دیگرپَر داده وگرمِ ستایش آن بلاد شده وشرح مفصل از کامیابی آنها داده است و ناگهان چونان کسی که از خواب پریده، رو به اهل این دیار کرده و سیلیِ تحقیر را بیهیچ درنگ بر صورت متخصصان کشور نواخته است؛ و رگباری از تحقیر و توهین را حواله متخصصان ما فرمودهاند از جمله اینکه میفرماید:
- متخصصین ما حتی مفاهیم فناوری اطلاعات را هم بهصورت اشتباه در ذهن دارند.
- گروهی از دانشآموختگان را متهم میکند که تعریف صحیح از رشته خود ندارند.
- مینویسد بیشتر فارغالتحصیلان، آیتی را در ابزاری خلاصه میکنند که برداشت صحیحی هم نیست.
- مدعی است که بسیاری از متخصصین ما تعریف صحیحی از کار خود ندارند به جای همراهی تخصصهای زیر مجموعه فناوری اطلاعات گاهاً دچار همپوشانی در انجام وظایف و رسیدن برای امور تخصصی خود میشوند.
فیالواقع او در چند بند کوتاه، چنان بر سر اهل دانش این سرزمین کوفته است که گویی:
- متخصص ایرانی «گمگشته عرصه دانش» است
- فارغالتحصیل «بیخبر از رشته خود» است،
- و صنعت فناوری اطلاعات، گودالی بینقشه است.
یعنی در یک تیر، همه جامعه حرفهای را از سر تا پا جاهل، گمکردهراه و بیتعریف معرفی کردهاند!
اما عجیبتر از خودِ این تحقیرها، استنتاج معیوب و سادهانگارانه یا توطئهآمیز نویسنده از ریشه دردهاست. زیرا با خوش نفسی هرچه تمامتر دم باد نشسته و اعلام میدارد: تمام این مشکلات از نبودن «یک سازمان» است!
نه از کمبود سیاست،
نه از خطاهای مدیریتی،
نه از نهادهای متعدد و متداخل،
نه از موازیکاری تاریخی،
نه از تضعیف بخش خصوصی،
نه از مقررات نادرست،
نه از طرحهای بیسرانجام،
بلکه … همهچیز از آن است که «یک سازمان تازه» وجود ندارد!
اما اگر حقیقت را بیپرده بخواهیم، دلایل چندی بر این عقبماندگی سایه افکنده است؛ که برخی از مهمترین آنها به شرح زیر است:
- نخست آنکه مشکل ما قلتِ نهاد نیست، کثرتِ نهادهای بیسیاست است. سالیان دراز، هر دولتی که آمده، به جای تقویت ساختار موجود، ساختاری نو آفریده و ساختاری دیگر بر زمین نهاده؛ تا جایی که امروز در این حوزه، نهادها بسیارند و انسجام ناچیز، متولّیان فراواناند و تولیتِ مؤثر اندک.
این تکثیر، نه برکت آورد و نه برهان؛ بل پراکندگی آورد و پریشانی و این طرح نیز دلیلی براین مدعاست.
- دوم آنکه ثباتِ مدیریتی در این دیار، چون نسیم صبای بهار است: میآید و میرود.
در جهان فناوری، بزرگی از آنِ ملتی است که «تجربه را انباشته کند و سیاست را پیوسته.»
اما ما نه تجربه را انباشتهایم و نه سیاست را پیوسته نگه داشتهایم. در جهان فناوری، ثبات، مادرِ رشد است؛
مدیری میآید با شوری نو؛ دیگری میرود با طرحی نیمهجان؛ و سومیاز نو مرحله آغاز را آواز میدهد.
این رفت و آمد بیوقفه، دانایی را نگه نداشته، و تدبیر را در خاکستری از فراموشی رها کرده است.
«چنانکه همین طرح، سالها پیش نیز بر میزِ بحث نهاده شد و صاحبنظران، با ادله کافی، بطلانش را به ثبت رساندند؛ امّا چون تجربه در این دیار انباشته نمیشود، اینک دوباره از دل خاک برآورده و نقشِ قبر شده است.»
- سوم؛ در ممالکِ پیشرفته، کانونِ پیشرفتِ فناوری دولت نیست؛ بلکه بخش خصوصیِ مستقل، چابک، رقیبپرور و پیشرو است.
اما ما هرگاه خواستیم خصوصی را یاری کنیم، در عمل دامنه دولت را بر او سایهگستر کردیم؛ و هرگاه قصد تقویت داشتیم، تشکلهای موازی آفریدیم که فرجامشان تضعیف خصوصی و تقویت دولتیها بود.
چنانکه در همین طرح نیز، پشت نقابِ تقویت و حمایت و دیگر شعارهای میانتهی، اندیشهای واپسگرا خفته است؛ اندیشهای که بهجای توانمندسازی بخش خصوصی، آن را زیر یوغ وزیر میطلبد و استقلالش را به نامِ حمایت مصادره میکند.
این همه، نه به خاطر نبود سازمان، بل به دلیل «فزونیِ سایه دولت» و «کاهشِ قدرتِ رقابت» است.
- چهارم آنکه سیاستگذاری ما گاه از پژوهش تهی، و از تجربه جهانی بری بوده است. بسیاری از تصمیمات این حوزه، نه بر ستون سند و آمار استوار شدهاند، نه بر چارچوب پژوهش و تحلیل؛ بل بر شورِ جلسهای، شنیده محفلی، یا قیاسهای ذوقی و شیفتگیهای شخصی نگاشته شد.
اندکی تأمل در مضامین این طرح نشان میدهد که بسیاری از گفتههای آن، همان سخنان عامیانهای است که در شبکههای اجتماعی از زبان بیکارانِ همهچیزدان شنیده میشود؛ و شورِ نویسنده در تحقیرِ متخصصان ایرانی و شیوۀ آماردهی شتابزدهاش، خود دلیل روشنی بر همین مدعاست.
خلاصه آنکه:
این طرح نه تشخیصِ درد است و نه درمانِ آن؛ بل ترکیبی است از شتاب، غفلت و سادهانگاری؛ نسخهای که اگر عملی شود، به جای سامان، سامانسوزی میکند.
گویی سههزار متخصصِ مورد اشاره نیز از وجود ساختارهای قانونی بیخبر بودهاند؛ آنچه «هست» را ندیده و آنچه «نیست» را طلب کردهاند. آن نهادی که از نبودنش ناله میکنند، نه گوهر گمشده روزگار ماست و نه نسخه نجات، بل نهادی است که سالهاست وجود دارد؛
با حکم رئیسجمهور،
با مصوبه مجلس،
با وظیفه رسمی و جایگاه قانونی.
و با هزاران عضو
اما چون نخواستند ندیدند. این درد، دردِ ساختار نیست؛ درد چشمهایی است که نمیبینند. عقبماندگی ما زاده نبودِ سازمان تازه نیست؛ زاده نبودِ نگاه تازه است.
نویسنده، در اوج بیاعتنایی به واقعیتها، سازمانی پیشنهاد میدهد که زیر نظر وزیر باشد، حال آنکه همین امروز:
- سازمانی مستقل داریم که با حکم رئیسجمهور اداره میشود،
- با مصوبه مجلس مشروعیت دارد،
- و شأنی بهمراتب بالاتر از حد و اندازه سازمانِ پیشنهادی ایشان داراست.
چگونه است که:
- هم نویسنده ندیده،
- هم سههزار متخصص نشنیده،
- هم هیچکس در این جمع پرشمار یکبار هم اشاره نکرده که:
«آنچه میطلبید، موجود است؛ شما فقط ندیدهاید.»
اگر در سالهای گذشته برخی سیاستها برای «تقویت بخش خصوصی» در عمل به «تقسیم و تضعیف آن» انجامید، این سند محترم با اصرار بر تشکیل سازمانی جدید و نادیده گرفتن ساختارهای موجود، گامی بلندتر و محکمتر در مسیر همان انشقاق و یا نابودی برمیدارد.
زیرا بهجای اصلاح، تکثیر میکند؛ بهجای همگرایی، پراکندگی میسازد؛ و بهجای پیشرفت، راه بازگشت را هموار میکند.
نویسنده ساختار را نشناخته،
- تاریخچه حوزه را نخوانده،
- قانون را ورق نزده،
- بخش خصوصی را ندیده،
- تجربه مدیریتی را لمس نکرده،
- و حتی زحمت جستوجوی ساده «سازمانهای قانونی موجود» را نیز به خود نداده است.
و اکنون در خاتمه، سخنی بیپرده و مشفقانه با وزیر محترم دارم؛ چه بر این باورم که اخلاق نیک و دانشِ سرشارِ حضرتعالی میتواند منشأ برکاتی باشد که نهتنها نام شما را در تاریخ این وزارتخانه ماندگار سازد، بلکه رنجهای دیرینه بخش خصوصی را نیز تخفیف دهد و در نهایت، آسایشی عمومی برای ملت پدید آورد. و اگر این توفیق حاصل شود، مردم نیز درمییابند که در روزگار ما، کارآمدی بیش از هر منظر دیگری از «دانش و تسلط بر فناوری» میروید؛ نه از عنوانهایی چون استاد دانشگاه، پزشک، شهردار یا جز آن.
حضرتعالی نیک میدانید که کشور، بیش از هر زمان، محتاجِ همدلی و همافزایی میان بخش خصوصی و دولت است؛ که عرصه فناوری بین این دو میدانِ رقابت نیست، میدانِ مشارکت است.
اما تا زمانی که وزارتخانه، بهعنوان نهاد حاکمیتی، طرحهایی عرضه کند که بذر تفرقه در دل بخش خصوصی میپراکند،
و تا هنگامیکه سازمان نصر – که نماینده رسمی و رکن رکین بخش خصوصی است – از برخی مسائل حیثیتی بیاعتنا بگذرد، راه به مقصد نخواهیم برد و مرکب توسعه تنها گردِ راه را به باد خواهد سپرد.
و از باب صراحتِ مشفقانه، جسارتاً عرض میکنم: راه چاره، افزودن سازمانی تازه تحت اوامر حضرتعالی نیست.
چه آنکه همین امروز نیز هیئتمدیره سازمان نظام صنفی رایانهای کشور – تنها نهادِ قانونیِ نمایندگی بخش خصوصی – چنان در مسیر «ذوب در وزارتخانه» گام نهادهاند که گویی «مردهای در کف غسّال»اند؛ هرچه با آنان کنید، لام تا کام سخنی برنمیآید.
چرا سازمانی دیگر؟
«مگر همین سازمان نیست که اگر حضرتعالی فاعلِ ما تَشاء باشید، آنان بیچونوچرا و تماماً در خدمت خواهند بود.
پس باز چرا سازمانی دیگر؟
سازمانی که هرچه بر او رود، نه دم برمیآورد و نه لب به اعتراض میگشاید؟
حتی آنگاه که همین طرح، حکمِ قتلِ ایشان را رقم میزند و رشته حیاتشان را نشانه میرود، باز صدایی از آنان برنمیخیزد و نفَسی از سینهشان بیرون نمیزند.
با چنین تمکینی بیمنتها، دیگر سازمانی نو بر چه ضرورت؟»
و بر فرض آنکه به هر تقدیر و انگیزهای، تشکیل نهاد جدید ضروری انگاشته شود، آگاه باشید که عمر این دولت به آن قد نخواهد داد، و اگر فردا – به فضل خدا – شما وزیر یا حتی رئیسجمهور دولت آینده شوید، باز هم آن توقع برآورده نخواهد شد.
پس همین سازمانِ موجود را غنیمت شمارید و مراتب ارادت و فرمانبری و خاکساری نمایندگانش را ارج نهید.
اگر در صحت این گفتار تردید دارید، همین سندِ حاضر، که قامت صنف را نشانه رفته و حتی نالهای از ایشان برنمیخیزد، سندی است روشنتر از آفتاب.
اما اگر با این همه، هنوز به سازمانی تازه نیاز دارید، پس دستکم آن را از میان کسانی برگزینید که به هر علت از اخذ رأی صنف محروم ماندهاند و برای خود دکانی مستقل گشودهاند، و تنها هنرشان این است که ملاقات با حضرتعالی را در بوق و کرنا بنوازند.
شاید گرد آوردنشان در زیر یک سقف، به تجمیع پراکندگیها و کاهش این رسواییِ تکثّر انجامد.
با این همه، شاید بهتر آن باشد که جماعتی از دلسوزانِ صادق، کارکشته، شجاع و صاحبریشه را بعنوان مشاور گرد آورید؛
آنان که اگر سخنشان تلخ است، حقیقت را بیریا میگویند، و اگر بیانشان تند است، مرهم را بر جای درست مینهند.
که کشور را نه شیرینیِ گفتار پیش میبرد، بلکه شجاعتِ اصلاح است که کاروان توسعه را به مقصد میرساند.