داستان خرید خط تلفن ثابت از مخابرات؛ خوشبهحال مُردگان
مصطفی داننده - کمی ایستادم تا خلوت شود و بعد ببینم مردم بیشتر برای چه کاری به مخابرات مراجعه میکنند. جالب بود تقریبا بیشتر مراجعه کنندگان برای افزایش سرعت اینترنت آمده بودند.
سایت مخابرات را باز کردم. همان بالا گوشه راست زده بود، خرید تلفن ثابت. شماره ملی و شماره تلفن را وارد کردم تا مراحل ثبت نام را یکی یکی طی کنم. در اولین گام بعد از وارد کردن شماره تلفن انتظار برای ارسال کُد است. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که هنوز منتظر ارسال این کُد نازنین هستم.
حدود 10 بار امتحان کردم و هی تکرار و تکرار اما خبری از ارسال کُد نبود. دیدم که آبی از این خدمات مجازی مخابرات گرم نمیشود راهی مخابرات منطقهمان شدم آنهم در حالی که همه توصیه میکنند به دلیل کرونا بهتر است کارها به صورت غیرحضوری انجام شود اما وقتی غیرحضوری یعنی انجام نشدن کار، مجبور هستید به دل خطر بزنید.
پُرسان پُرسان به مخابرات رسیدم. جلوی در صف بود. ابتدا از خانمی که پشت باجه ایستاده بود و به معنای واقعی کلمه بداخلاق و تندخو بود و گویی ارباب رجوع، او را آنجا نشانده بود و مجبورش کرده بود به سوالات مردم جواب بدهد، سوال میکردید که برای انجام کارم باید به کدام قسمت مراجعه کنم.
کمی ایستادم تا خلوت شود و بعد ببینم مردم بیشتر برای چه کاری به مخابرات مراجعه میکنند. جالب بود تقریبا بیشتر مراجعه کنندگان برای افزایش سرعت اینترنت آمده بودند. آنها میگفتند که بچه مدرسهای دارند و مجبور هستند که سرعت اینترنت خود را افزایش دهند تا بچههایشان به درسشان برسند.
خانم تندخوی پشت باجه هم آنها را ارجاع میداد به کاغذی که روی دیوار زده شده بود تا مراجعه کنندگان از روی آن میزان سرعت و حجم خود را انتخاب کنند. خیلی از پدر و مادرها از این سیاههی روی دیوار سر در نمیآوردند و فقط نگاه میکردند تا شاید یکی پیدا شود و آنها را راهنمایی کند. به چند نفر آنها کمک کردم.
واقعا چه خوب میشد باجهای مخصوص برای اینترنتیها طراحی میشد تا در روزهایی که دانش آموزان درگیر درس و مشقشان هستند، پدر و مادرها اینقدر نگران وضعیت اینترنت نباشند. آنهم پدرومادرهایی که سن بالایی دارند و چندان آشنایی با فضای مجازی و سرعت اینترنت و حواشی آن ندارند.
در میان اینترنتیها، مردی جلو آمد و گفت یک سال است که تلفنشان قطع شده درحالی که اصلا به آنها پیامی نیامده است. خانم بداخلاق، صدا بلند کرد که اخطار برایتان پست شده. اگر دیده باشید که دیدید اگر نه هم که تلفن را قطع میکنند! مرد گفت: چرا پس شماره همراه من را گرفتید؟ چرا پیامک نکردید؟ خانم پشت میز گفت: پیامک تازه یک ماه راه افتاده. دیگه سیستم همینه!
با پاسخ دیگه سیستم همینه، نوبت به من رسید. کاغذ نوشتن مشخصات را به دستم دادند و راهی باجه شدم تا بالاخره به وصال خط تلفن برسم. حدود چهل و پنج دقیقه ایستاده در خیل مراجعین که ماسک زده و ماسک نزده کنار هم نشسته بودند، نوبت به من رسید تا خط تلفندار شوم.
چرا باید در ایران همیشه انجام کارهای اداری با سختی و مشقت همراه باشد؟ تا کی باید داستان کفش آهنی و ادارهها در کشور حاکم باشد؟ تا کی باید نصف روز را درگیر یک کار ساده باشیم؟
تنها ادارهای که در ایران کار خود را به خوبی انجام میدهد، بهشت زهراست. و به خاطر همین خوشبهحال مُردگان!
منبع:عصرایران