پایان عصر شبکههای اجتماعی
آسیه فروردین – تسلط ایلان ماسک بر توییتر باعث شده تبلیغکنندگان هزینههای خود را کاهش دهند و کاربران را مجبور به اجتناب از این پلتفرم کنند یا حداقل توییتهای زیادی درباره این اقدام ارسال کنند. البته هرگز این احتمال وجود ندارد که عصر رسانههای اجتماعی به زودی به پایان برسد.
نشانههای سقوط
اکنون که در این ساحل غیرمنتظره لنگر انداخته و محو شدهایم، میتوانیم با چشمانی تازه به کشتی شکستهای که ما را اینجا رها کرده، نگاه کنیم؛ شاید تسکین پیدا کنیم! رسانههای اجتماعی، هرگز مسیری طبیعی برای کار، بازی و معاشرت نبودند، اگرچه تبدیل به جایی برای معاشرت شدند. این تمرین از طریق یک جهش عجیب تکامل یافت؛ جهش بسیار ظریف که تشخیص وقوع آن در لحظه دشوار بود.
این تغییر، حدود 20 سال پیش آغاز شد، زمانی که رایانههای شبکهای به اندازه کافی در همه جا وجود داشت و مردم شروع به استفاده از آنها برای ایجاد روابط و مدیریت آن کردند.
شبکههای اجتماعی اما مشکلات خود را داشت. مثلا جمعآوری دوستان به جای دوستی با آنها. البته در مقایسه با آنچه بعد از آن انجام شد، معتدلانه حرکت کردند و کمکم و بدون هیاهو، در اواخر این دوران، شبکههای اجتماعی جایگزین شدند. این تغییر، تقریبا نامرئی بود اما پیامدهای عظیمی داشت. نرمافزار اجتماعی به جای تسهیل استفاده معتدلانه از اتصالات موجود، عمدتا برای زندگی آفلاین (مثلا برگزاری جشن تولد)، این اتصالات را به یک کانال پخش پنهان تبدیل کرد. میلیاردها نفر به یکباره خود را به عنوان افراد مشهور، صاحبنظر و دارای تئوری میدیدند.
اکنون با یک شبکه پخش جهانی مواجهیم که در آن هرکس میتواند تا حد امکان به دیگران هرچیزی بگوید. افراد فکر میکنند سزاوار چنین ظرفیتی هستند یا حتی منع استفاده از آن به منزله سانسور یا سرکوب است. این، یک ایده وحشتناک است که کاملا با مفهوم رسانههای اجتماعی مرتبط است: سیستمهای ساختهشده و انحصاری که برای عرضه جریان بیپایان در آن، از محتوا استفاده میشود. اکنون، شاید، آن نیز پایان یابد.
سقوط احتمالی فیسبوک و توییتر (و دیگر موارد) فرصتی است نه برای رفتن به پلتفرمهای مشابه، بلکه برای پذیرش نابودی شبکههای اجتماعی؛ چیزی که قبلا غیرقابل تصور بود.
ظهور شبکههای اجتماعی و سایتهای اشتراک محتوا
مدتها پیش، بسیاری از شبکههای اجتماعی پا به عرصه ظهور نهادند. شبکه اجتماعی Six Degrees در سال 1997 ایجاد شد. نام آن بر اساس یک آزمایش روانشناختی برگرفته از نامزدی جایزه پولیتزر بود.
این شبکه اجتماعی بلافاصله پس از سقوط داتکام در سال 2000 از بین رفت زیرا دنیا هنوز آماده پذیرش آن نبود. پس از آن Friendster از خاکستر آن، در سال 2002 راهاندازی شد.
پس از آن MySpace و LinkedIn در سال بعد، سپس Hi5 و فیسبوک در سال 2004 ایجاد شدند، فیسبوک ابتدا برای دانشجویان در کالجها و دانشگاههای منتخب بود. آن سال همچنین شاهد ورود Orkut بودیم که توسط گوگل ایجاد و اداره میشد. همچنین Bebo در سال 2005 راه اندازی شد.
در نهایت هم AOL و هم آمازون مالک آن شدند. سپس Google Buzz و Google+ متولد شدند و از بین رفتند. احتمالا هرگز در مورد برخی از این شبکههای اجتماعی نشنیدهاید. اما قبل از اینکه فیسبوک در همهجا حضور داشته باشد، بسیاری از این سرویسها بسیار محبوب بودند.
سایتهای اشتراکگذاری محتوا نیز عملا بهعنوان شبکههای اجتماعی عمل میکردند و به مردم اجازه میدادند مطالبی را مشاهده کنند که عمدتا توسط افرادی که میشناختند، از سراسر جهان، پست میشد.
فلیکر، سایت اشتراکگذاری عکس و یوتیوب یکی دیگر از این مجموعهها هستند. در این میان، وبلاگها و سرویسهای بلاگ مانند Tumblr در کنار آنها رقابت میکردند و میزبان اندیشههایی بودند که توسط افراد کمی دیده میشد و تعداد کمتری درگیر آن بودند. در سال 2008، گیرت لوینک، نظریهپرداز هلندی، در حوزه رسانه، کتابی درباره وبلاگها و شبکههای اجتماعی با عنوان Zero Comments منتشر کرد.
تبدیل شبکههای اجتماعی به رسانههای اجتماعی
امروزه، مردم از همه این خدمات و بیشتر به عنوان «رسانههای اجتماعی» یاد میکنند، نامی که آنقدر آشناست که دیگر معنای خود را از دست داده اما دو دهه پیش، این اصطلاح وجود نداشت. بسیاری از این سایتها خود را به عنوان بخشی از انقلاب وب 2، در «محتوای تولیدشده توسط کاربر» معرفی میکردند که ابزارهایی با کاربرد آسان و بهراحتی در وبسایتها و سپس برنامههای تلفن همراه ارایه میکنند.
آنها برای ایجاد و اشتراکگذاری «محتوا» ساخته شدهاند؛ اصطلاحی که قبلا با تلفظ متفاوت به معنای satisfied بود اما در آن زمان و برای سالها، این پیشنهاد به عنوان شبکههای اجتماعی یا اغلب خدمات شبکههای اجتماعی درنظر گرفته شد، بسیاری ازSNS ها تکثیر شدند و به شوخی، مخفف YASN یا «شبکه اجتماعی دیگر» ایجاد شد. این چیزها، همهجا بود، مانند قاصدک در بهار!
همانطور که از نام اصلی آن پیداست، شبکههای اجتماعی شامل اتصال افراد مهم است نه انتشار مطالب. با اتصال شبکه شخصی مخاطبان مورد اعتماد خود و شبکههای مشابه دیگران، میتوانید شبکه بزرگتری از مخاطبان مورد اعتماد ایجاد کنید. لینکدین قول داده جستجوی شغل و شبکههای تجاری را در حوزه روابط ممکن کند.
همچنین Friendster این کار را برای روابط شخصی و فیسبوک برای همکاران دانشگاه و… انجام دادهاند. کل ایده شبکههای اجتماعی، شبکهسازی بود: ایجاد یا تعمیق روابط، عمدتا با افرادی که میشناختید. اینکه چگونه و چرا این تعمیق رخ داد، تا حد زیادی به تصمیمگیری توسط کاربران واگذار شد.
شبکههای اجتماعی در حدود سال 2009، با معرفی گوشیهای هوشمند و راهاندازی اینستاگرام، به رسانه اجتماعی تبدیل شدند. از آن زمان، رسانههای اجتماعی به جای ارتباط بین افراد – با ایجاد پیوندهای پنهان و بالقوه با اشخاص و سازمانهایی که اغلب نادیده میگیریم- پلتفرمهایی ارایه کردند که از طریق آن، افراد میتوانند بسیار فراتر از شبکه مخاطبان در گوشی خود، محتوا را تا حد امکان به طور گسترده منتشر کنند. رسانههای اجتماعی، شما، من و همه را تبدیل به صدا و تصویر کردند. نتایج آن، فاجعهبار اما بسیار لذتبخش بوده است! نمیتوان گفت این اقدام، سود کلانی داشت بلکه ترکیبی فاجعهبار بود.
اصطلاحات شبکههای اجتماعی و رسانههای اجتماعی، اکنون به جای یکدیگر استفاده میشوند اما نباید اینطور باشند. یک شبکه اجتماعی یک سیستم بدون استفاده و غیرفعال شامل فهرست طبقهبندیشده مخاطبان، دفترچه اهداف فروش، سالنامه وجوه اشتراک احتمالی است.
در مقابل، رسانههای اجتماعی فعال یا واقعا بیشفعال هستند. به جای اینکه آنها را در زمان موردنیاز استفاده کنیم، مطالب، در سراسر آن شبکهها پخش میشود. در مقاله منتشرشده سال 2003 درباره «سیستمهای اطلاعات سازمانی» نویسندگان، رسانههای اجتماعی را به عنوان سیستمی پیشنهاد میکنند که در آن کاربران در حوزه «تبادل اطلاعات» شرکت میکنند. این شبکه که قبلا برای ایجاد و حفظ روابط استفاده میشد، به عنوان کانالی برای پخش وسیع، بازتعریف شد.
این یک مفهوم بدیع بود. هنگامی که News Corp به عنوان یک شرکت رسانهای، مایاسپیس را در سال 2005 خرید، نیویورکتایمز این وبسایت را «سایت موسیقی و شبکه اجتماعی جوانانمحور» نامید که با نقلقول های ترسناک کامل شد. محتوای اصلی سایت، موسیقی، جدا از عملکردهای شبکه اجتماعی آن دیده میشد. حتی دیدگاه زاکربرگ برای فیسبوک، درباره «ارتباط هر فرد در جهان»، مستلزم عملکرد شبکهای بود نه توزیع رسانهای.
سمی بودن رسانههای اجتماعی باعث میشود فراموش کنیم این نوآوری در زمانی که جدید بود چقدر جادویی بود. از سال 2004 تا 2009، میتوانستید به فیسبوک بپیوندید و هرکسی را که میشناختید، از جمله افرادی که مطمئنا راه ارتباط با آنها را از دست داده بودید، همانجا و آماده اتصال یا اتصال مجدد بودند. پستها و عکسها، زندگی در حال تغییر دوستان را نشان میداد، نه تئوریهای توطئهای که دوستان بیشمارشان با آنها به اشتراک گذاشته بودند. لینکدین همین کار را با تماسهای تجاری انجام داد و ارجاعات، معامله و جستوجوی شغل را بسیار آسانتر از گذشته کرد.
رسانه اجتماعی واقعی
توییتر که در سال 2006 راه اندازی شد، احتمالا اولین سایت واقعی رسانه اجتماعی بود، حتی اگر در آن زمان، هیچکس آن را چنین نمیدانست.
این سایت، به جای تمرکز بر ارتباط افراد، تبدیل به یک اتاق چت غولپیکر و غیرهمزمان برای جهان شد.
توییتر برای صحبت با همه بود؛ شاید به همین دلیل، خبرنگاران به آن هجوم آوردهاند. مطمئنا یک وبلاگ از نظر فنی میتواند توسط هر کسی که یک مرورگر وب داشته باشد، خوانده شود اما در عمل یافتن خوانندگان دشوار بود. به همین دلیل، وبلاگها ابتدا به عنوان شبکههای اجتماعی از طریق مکانیسمهایی مانند بلاگرولها و لینکبکها عمل کردند. در توییتر، هر چیزی که هرکس پست میکرد، میتوانست فورا توسط دیگران دیده شود.
علاوه بر این، برخلاف پستها در وبلاگها یا تصاویر در فلیکر یا ویدئوها در یوتیوب، توییتها کوتاه بودند و پست کردن مقادیر زیادی از آنها را در هفته یا حتی یک روز آسان میکردند.
مفهوم «میدان شهر» جهانی، همانطور که ایلان ماسک مطرح کرده، از همه این عوامل ناشی میشود. در توییتر، میتوانید فورا درباره سونامی در توهوکو یا اوماکاسه در توپکا مطلع شوید.
به همین دلایل، روزنامهنگاران تا این حد به توییتر وابسته شدهاند: توییتر یک جریان دائمی از منابع، رویدادها و واکنشهاست؛ یک منبع خودکار گزارشدهی، نه جایی برای ذائقهسازان رسانهای برای ایجاد سلیقه در مخاطب.
اکنون وقتی به گذشته نگاه میکنیم، شبکههای اجتماعی قبلا هم وجود داشتند، اگر چه این عنوان را نداشتند. خوانندگان RSS یک فید از پستهای وبلاگ ارایه کردند که تعداد زیادی از آنها خوانده نشده بود. مایاسپیس، موسیقی و تبادلنظر سریع را درهم آمیخت. یوتیوب این کار را با ویدئو (Broadcast Yourself) انجام داد.
در سال 2005، در یک کنفرانس صنعتی، یکی از شرکتکنندگان گفت: «من خیلی از فلیکر عقب ماندهام!» آن زمان قابل فهم نبود که این گفته اصولا به چه معناست؟ اما اکنون پاسخ، واضح است: ایجاد و مصرف محتوا، به هر دلیل یا بدون دلیل. رسانههای اجتماعی از شبکه های اجتماعی سبقت گرفتند.
پل ارتباطی شبکههای اجتماعی و رسانههای اجتماعی
اینستاگرام که در سال 2010 راه اندازی شد، ممکن است پلی بین عصر شبکههای اجتماعی و عصر رسانههای اجتماعی ایجاد کرده باشد. این امر به ارتباطات بین کاربران به عنوان مکانیزمی برای توزیع محتوا به عنوان یک فعالیت اصلی متکی بود. اما به زودی، همه شبکههای اجتماعی در درجه اول به رسانه های اجتماعی تبدیل شدند.
هنگامی که گروهها، صفحات و فیدهای خبری راهاندازی شدند، فیسبوک شروع به تشویق کاربران به اشتراکگذاری محتوای منتشرشده توسط دیگران، به منظور افزایش تعامل در سرویس خود کرد، نه اینکه بهروزرسانیهایی ارایه کند. لینکدین نیز برنامهای را برای انتشار محتوا در سراسر این پلتفرم راهاندازی کرد. توییتر که قبلا یک پلتفرم انتشار بود، یک ویژگی اختصاصی «ریتوییت» اضافه کرد که انتشار محتوا به صورت ویروسی در شبکههای کاربران را بسیار آسانتر میکرد.
سرویسهای دیگر مانند Reddit، Snapchat و WhatsApp وارد این مسیر شده یا تکامل یافتهاند که همگی بسیار محبوبتر از توییتر هستند. شبکههای اجتماعی که زمانی مسیرهای پنهانی برای تماس احتمالی بودند، اکنون به بزرگراههایی با محتوای ثابت تبدیل شدند.
در آخرین مرحله، جنبههای شبکه اجتماعی آنها عمیقا در پسزمینه فعالیت ها قرار گرفته است. اگرچه میتوانید برنامه را به مخاطبان، متصل و کاربران خاصی را دنبال کنید اما در تیکتاک، به احتمال زیاد به سادگی به جریان پیوسته محتوای ویدئویی که از طریق الگوریتم منتشر میشود، متصل میشوید.
برای استفاده از برخی از ویژگیهای این سرویسها همچنان باید با سایر کاربران ارتباط برقرار کنید اما ارتباط به عنوان هدف اولیه یعنی ارتباط افراد کاهش یافته است. به این تغییر فکر کنید: در عصر شبکههای اجتماعی، ارتباطات، ضروری بودند و باعث ایجاد محتوا و مصرف میشدند اما عصر رسانههای اجتماعی به دنبال ارتباطات، حتی در حد بسیار کم است؛ یعنی ارتباط، فقط به اندازهای مهم است که منجر به انتشار محتوا شود.
فرصت و فاجعه
تکامل شبکههای اجتماعی به رسانههای اجتماعی، هم فرصت و هم فاجعه را به همراه داشته است. فیسبوک و بقیه پلتفرمها از رشد گستردهای در تعامل و سود تبلیغاتی، مبتنی بر دادههای مرتبط برخوردار بودند که اقتصاد محتوا ایجاد کرد.
رسانههای اجتماعی همچنین پدیده اقتصاد اینفلوئنسر را ایجاد کرده که در آن، تکتک کاربران رسانههای اجتماعی به عنوان کانالهایی برای توزیع پیامهای بازاریابی یا حمایتهای مالی محصول از طریق دسترسی واقعی یا خیالی پستهایشان شدند. مردم عادی اکنون میتوانند با «ایجاد محتوا» به صورت آنلاین، مقداری پول یا حتی زندگی پردرآمد به دست آورند.
پلتفرمها همچنین راه فروش را آسان میکردند و برنامهها و مکانیسمهای رسمی برای تسهیل آن ایجاد کردند. به نوبه خود، «اینفلوئنسر»، به یک آرزو تبدیل شد؛ مخصوصا برای جوانانی که شهرت اینستاگرام برایشان دستیافتنیتر از سلبریتیهای سنتی یا استخدام از هر نوع به نظر میرسید.
با این حال، فاجعه، چندبخشی بود. اولا اپراتورهای رسانه های اجتماعی دریافتند هرچه محتوا از نظر احساسی بیشتر باشد، بهتر در شبکههای کاربران پخش میشود. اطلاعات جهتدار، توهینآمیز یا فقط جعلی ساده برای توزیع بهینه میشوند. زمانی پلتفرمها متوجه شدند مردم از این شیوه، استفاده بسیار زیادی کردهاند که دیگر برای فرونشاندن این حلقههای بازخورد دیر شده بود. وسواس به شعلههای آتش دامن زد. اجبار همیشه شبکههای اجتماعی رایانهای را آزار میداد. این، خطای اصلی بود.
گردآوری دوستان یا مخاطبان تجاری در نمایه آنلاین، برای استفاده احتمالی در آینده، هرگز مسیر سالم برای درک روابط اجتماعی نبود.
در سال 2003 وسواس داشتن درباره بیش از 500 ارتباط در لینکدین، به همان اندازه که امروز بسیاری مشتاق فالوور در اینستاگرام هستند، رایج بود اما زمانی که شبکههای اجتماعی به رسانههای اجتماعی تبدیل شدند، انتظارات کاربران افزایش یافت. با توجه به انتظارات سرمایهگذاران خطرپذیر و سپس خواستههای وال استریت، شرکتهای فناوری مانند گوگل، فیسبوک و سایرین، در مقیاس وسیع معتاد شدند. ارزشهای مرتبط با مقیاس، دسترسی آسان و ارزان به کاربران زیاد و بهرهمندی از مزایای آن برای همه جذاب شد.
مانند روزنامهنگاری که در توییتر، سرمایه شهرت به دست میآورد یا یک فرد 20 ساله که به دنبال حمایت مالی و اسپانسر در اینستاگرام است یا فرد مخالفی که درباره هدف خود در یوتیوب صحبت میکند یا اغتشاشگری که در فیسبوک شورش بهپا میکند یا یک خودپورنوگرافی که سکس یا تصویر آن را در OnlyFans میفروشد یا یک guru hawking در لینکدین. در مجموع، رسانههای اجتماعی نشان دادند پتانسیل دستیابی به مخاطبان انبوه با هزینه کم و سود بالا را دارند و این پتانسیل به بسیاری از مردم این تصور را داد که آنها سزاوار چنین مخاطبانی هستند.
آن روی سکه
آن روی سکه نیز میدرخشد. در رسانههای اجتماعی، همه بر این باورند که هرکسی به آن دسترسی دارد، مخاطبی برای آنها محسوب میشود مانند نویسندهای که مطلبی را منتشر کرده، سلبریتیای که پروژهای را اعلام کرده، دختر زیبایی که فقط تلاش میکند زندگیاش را بگذراند و فرد ناشناسی که مطلب آزاردهندهای گفته است. هنگامی که اتصالات شبکه، به هر دلیل یا بدون دلیل فعال میشوند، هر اتصالی، ارزش عبور را دارد.
این ایده وحشتناکی بود. افراد قرار نیست اینقدر با یکدیگر صحبت کنند. آنها نباید آنقدر حرف برای گفتن داشته باشند، نباید انتظار داشته باشند که مخاطبان زیادی را برای اظهارنظر خود دریافت کنند و نباید حق اظهارنظر یا پاسخگویی برای هر فکر یا تصوری را داشته باشند. رسانههای اجتماعی از اینکه از شما خواسته میشود هر محصولی را که میخرید، بررسی کنید تا باور به اینکه هر توییت یا تصویر اینستاگرام، مستلزم لایک یا کامنت یا دنبال کردن است، بازبینی اجتماعی انسان را به طور مثبتی ایجاد کردهاند. با توجه به اینکه این مدل، در شرکتهای فناوری بزرگ مانند فیسبوک ساخته شد، باعث تعجب نیست که جامعهستیزی، تبدیل به فلسفه طراحی زندگی شود.
پیش به سوی ترک اعتیاد!
اگر توییتر شکست بخورد، به این دلیل که درآمدش از بین میرود یا به این خاطر که بدهی هنگفتی که قرارداد ماسک تحمیل میکند، آن را از بین ببرد، این نتیجه، میتواند به تسریع روند کاهشی رسانههای اجتماعی کمک کند.
همچنین این اتفاق، برای کسانی که به این پلتفرمها برای دریافت اخبار یا مسائل جامعه یا گفتگو یا اجبار صرف، تکیه میکنند، غمانگیز است. در ابتدا، هجوم لایکها و اشتراکگذاریها بسیار خوب بود، نویسنده در zero comment احساس تنهایی میکرد و بهعلاوه با افزایش مقیاس، جایگزینهای رسانههای اجتماعی مدتها پیش از بین رفتند.
اگر تغییر امکان پذیر باشد، انجام آن دشوار خواهد بود، زیرا ما زندگی خود را برای انطباق با لذتها و عذابهای رسانههای اجتماعی تطبیق دادهایم. از اینرو، به نظر میرسد ترک کردن رسانههای اجتماعی به اندازه ترک سیگار به صورت دسته جمعی، مانند آمریکاییها در قرن بیستم، دشوار است. ترک این عادت دهها سال مداخله نظارتی، کمپین روابط عمومی، شرمساری اجتماعی و تغییرات زیباییشناختی را به خود اختصاص داد.
در سطح فرهنگی، حتی به این دلیل که این عادت، ناخوشایند است یا حتی به این دلیل که ممکن بود ما را بکشد، سیگار را ترک نکردیم. ما این کار را به آرامی و در طول زمان انجام دادیم و زندگی اجتماعی را مجبور کردیم که این تمرین را انجام دهد. این روند، اکنون باید به طور جدی برای رسانههای اجتماعی نیز آغاز شود.
اکنون ممکن است چیزی از آتشی که ایجاد کرده، جان سالم به در ببرد. شبکههای اجتماعی و نادیده گرفتن سرویسها، هسته مذاب این چرخه هستند. استفاده از رایانهها برای اتصال به یکدیگر در مواردی، به دلایل موجه و در حد اعتدال، هرگز ایده وحشتناکی نبود، اگرچه خطر ابزاری کردن یکدیگر از همان ابتدا وجود داشت.
مشکل از انجام مداوم این کار، به عنوان یک سبک زندگی، یک آرزو و یک وسواس ناشی میشد. این پیشنهاد، همیشه برای واقعی بودن خیلی خوب بود اما دو دهه طول کشید تا ماهیت Faustian (کنایه از فروختن روح به شیطان) این معامله را درک کنیم.
روزی، در نهایت، شاید وب آرام شود. اما نه به این زودی و نه به این راحتی. یک سال پیش، وقتی برای اولین بار درباره کاهش مقیاس استفاده از رسانههای اجتماعی نوشته شد، این جاهطلبی، ضروری اما غیرممکن به نظر می رسید.
البته هنوز هم این امر، بعید به نظر میرسد اما شاید به تازگی قابل قبول باشد. این، یک پیروزی است، حتی اگر کوچک باشد؛ البته تا زمانی که این ترک اعتیاد وجود داشته باشد و ما را به سوی خودش برنگرداند!
برای به دست آوردن روح زندگی اجتماعی، باید یاد بگیریم دوباره آن را در سرتاسر جهان، در میان میلیاردها انسان بپوشانیم. باید کمتر و با افراد کمتر صحبت کنید و آنها همین کار را با شما و دیگران انجام دهند. ما نمیتوانیم رسانههای اجتماعی را خوب کنیم، زیرا اساسا بد و در ساختار خود عمیق هستند. تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که امیدوار باشیم رسانههای اجتماعی پژمرده شوند! و ما نقش کوچک خود را در کمک به ترک آن ایفا کنیم. (منبع:عصرارتباط)