شما بودی دلت نمیخواست مسوول باشی؟
آقا من با این سوات کمم بعد از یه عمر دیدن نون گندم دست مردم به نتایج زیادی دارم میرسم. چند وقت پیش فرصت پیدا کردم یکی از این مسوولان عصاقورت داده تو حوزه آیسیتی رو از نزدیک زیارت کنم. از این مسوولا که طوری حرف میزنن که آدم احساس میکنه تو بهشت داره زندگی میکنه و هیچ مشکلی در کار نیست. حتما شما هم زیاد دیدین.
یعنی من عاشق بعضی از این مسوولان هستم که وقتی حرف میزنن، من به سه نتیجه میرسم که البته همیشه هم شک دارم کدومش درسته؟ مثل اون ماجرا میشم که از طرف هی میپرسیدن، خداییش قیافت اینطوریه یا داری مسخره بازی در میاری!
حالا حکایت بعضی آقایون روسا هم همینطوری هست که جوری حرف میزنن که من یا احساس میکنم طرف ده دقیقه پیش از کره مریخ اومده، احساس دومم اینه که فکر میکنه ما ده دقیقه پیش از مریخ اومدیم که خب این حس خیلی توهین آمیزه که طرف فکر کنه شما تعطیل هستین، و احساس سوم این که فکر میکنی تو دلش میگه کی به کیه، من هر چی دلم خواست میگم، هر کس هم باور نکرد خب به ...! (با عرض پوزش از طرف خودم البته)
البته ما از این تناقضا بین گفتار و کردار بعضی از مسوولا اینقدر زیااااااااااااد داریم که یه طوماره کیلومتری میشه. مثلا یه جا حکم میده فلان کار انجام بشه، جای دیگه میگه بنده از یه جای دیگه حکم دارم هر کاری دلم خواست بکنم. به همین سادگی. بعدش هم آب از آب تکون نمیخوره.
با این اوضاع من حالا دارم به این نتیجه میرسم که بسیاری از مسایل و مشکلات کشور رو میشه سه سوته حل کرد، هر کی هم باور نداره خب به ... ، مشکل خودشه، اصلا بعضیا اینقدر معارض هستن، شاید صد سال سیاه هم نخوان واقعیتها رو بپذیرن.
خلاصه دوباره برگردم سراغ اون مسوول عصاقورت و این که مسوول بودن چقدر راحت و لذت بخشه. صبح به صبح ماشین میاد در خونت، میری سر کار یه چند تا نامه میاد تو کارتابل، پاش میزنی «بررسی شود»، اونایی هم که قبلا زده بودی بررسی شود و بررسی شد، میزنی «اقدام شود» و با همین 4 تا کلمه که بلدی، کارتابلت جمع میشه، میره پی کارش، حالا اقدام شد یا نه خب به ...!
بعد با دفتر هماهنگ میکنی که جلسهای، سخنرانی، افتتاحیهای چیزی ندارن، پا میشی میری اینور اونور هر چی دلت خواست میگی و همه هم برات کف میزنن، چون مجبورن کف بزنن، میفهمی، مجبورن. یعنی هر کاری بکنی، هر وعدهای بدی، هیچ کس اصلا کاری نداره.
هر چند وقت یه بارم یه سفری چیزی دور دنیا جور میکنی، میری میای. هیییچ کس هم نمیگه خب چی شد، چی کار کردی؟ هر کی هم پرسید، میگی راجع به همکاریهای فیمابین حرف زدیم و خدا رو شکر دستاوردهای خوبی داشتیم. به خدا اگه کسی پرسید چه دستاوردی هر چی خواستی به من بگو! سر ماه هم یه حقوق تپل و حق ماموریت و پاداش و کلی چیزی دیگه هم میگیری میزنی به زخم زندگی. خداییش شما بودی دلت نمیخواست مسوول بشی؟ من یکی که خیلی دلم میخاد.
عزت زیاد
آق فری
(منبع:عصرارتباط)
- ۹۴/۰۶/۰۹