آیفونی که دست شماست به خون آغشته است
مرچنت مخفیانه به کارخانۀ چینی ساخت آیفون سفر کرده است، همانجایی که مدام کارگرانش خودکشی میکنند.
برایان مرچنت - کارخانهای که ۱.۳ میلیون نفر در آن کار کنند حتماً باید شیوۀ مدیریت جالبی داشته باشد. همینطور است. یکی از تصمیمهای مدیریتیِ کارخانۀ فاکسکان، تولیدکنندۀ گوشیهای اپل در چین، نصب توریهایی است برای جلوگیری از خودکشی کارگران. اگر توریها نتوانند مانع خودکشی شوند، یک نفر میمیرد و فردایش هیچ خبری از ماجرا نخواهد شد. برایان مرچنت مخفیانه به فاکسکان سفر کرده و روایتی را از جنون و افسردگی کارگران این کارخانه برای ما بازگو میکند.
گاردین - مجتمع پتوپهن کارخانه، همۀ آن خوابگاههای خاکستری و انبارهای آفتابزده، در قاب حومۀ کلانشهر شنژن خوب مینشینند. کارگاه عظیم شرکت فاکسکان در لانگهوا یکی از تولیدکنندگان بزرگ محصولات اپل است. اینجا شاید مشهورترین کارخانۀ دنیا باشد، ولی شاید پنهانکارترین هم باشد که هیچکس راهی به آن ندارد. نگهبانان امنیتی در تمام نقاط ورود حضور دارند. کارکنان برای ورود باید کارت شناسایی خود را بکشند؛ اثر انگشت رانندگان کامیونهای حملونقل چک میشود. یک بار یک خبرنگارِ رویترز را بهخاطر اینکه از بیرونِ دیوارهای کارخانه عکس گرفته بود، از ماشین بیرون کشیدند و کتک زدند. علامتهای هشدار در فضای بیرون محوطه («این کارخانه قانوناً با تأیید دولت تأسیس شده است. ورود غیرمجاز ممنوع است. متخلفان برای پیگرد نزد پلیس فرستاده میشوند!») تند و تیزتر از علامتهایی است که بیرونِ بسیاری از مجتمعهای نظامی چینی نصب شدهاند.
ولی روشن شد که راهی مخفی هم به قلب این مجموعۀ عملیاتیِ بدنام وجود دارد: از دستشویی استفاده کنید. باورم نمیشد. به لطف دستِ تقدیر و اصرار کارچاقکن، دیدم که به عمق بهاصطلاح شهر فاکسکان رسیدهام.
پشت همۀ آیفونها چاپ شده است که: «طراحیشده توسط اپل در کالیفرنیا، مونتاژ در چین». به حکم قانون ایالات متحده، محصولات ساختهشده در چین باید برچسبی حاوی این اطلاعات داشته باشند، و این عبارتی که اپل استفاده کرده است آن را به مثال منحصربهفردی از یکی از خشنترین شکافهای اقتصادی سیارهمان تبدیل کرده است: نطفۀ مرزشکنیهای فناوری در سیلیکونولی بسته و طراحی میشود، و [آن فناوری جدید] بهصورت یدی در چین مونتاژ میشود.
اکثریت غالب کارگاههایی که قطعات آیفون را تولید کرده و مونتاژ نهایی دستگاه را انجام میدهند در اینجا، در جمهوری خلق، مستقرند. هزینههای پایین کارگر و کارگران فراوان و بسیار ماهر، این کشور را به جایگاه آرمانی برای ساخت آیفونها (و تقریباً هر ابزارک دیگری) تبدیل کردهاند. قابلیتهای گسترده و بیسابقۀ تولیدی این کشور (بنا به تخمین ادارۀ آمار کار ایالات متحده، در سال ۲۰۰۹ حدود ۹۹ میلیون کارگر کارخانه در چین بودند) به این ملت کمک کردهاند تا دومین اقتصاد بزرگ دنیا شود. از زمان ارسال اولین آیفون، شرکتی که سهم اصلی ساخت و تولید را داشته است شرکت تایوانی «هونهای پریسیژن ایندستریز» است که بیشتر با نام تجاریاش «فاکسکان» شناخته میشود.
فاکسکان بزرگترین کارفرما در سرزمین چین است که ۱.۳ میلیون نفر از آن دستمزد میگیرند. در بین بنگاههای سراسر دنیا، فقط والمارت و مکدونالد کارگران بیشتری دارند. تعداد کسانی که برای فاکسکان کار میکنند بهاندازۀ جمعیت استونی است.
امروزه آیفون در تعدادی کارخانۀ مختلف در سراسر چین ساخته میشود، اما، سالهای متمادی، آن زمانی که آیفون به پرفروشترین محصول دنیا تبدیل شد، عمدتاً در کارخانۀ اصلی فاکسکان به مساحت ۳.۶ کیلومتر مربع در حومۀ شنژن مونتاژ میشد. این کارخانۀ پت و پهن روزگاری خانۀ نزدیک به ۴۵۰ هزار کارگر بود. امروز این رقم کمتر شده است، ولی اینجا همچنان یکی از بزرگترین کارگاههایی از این دست در دنیاست. اگر اسم فاکسکان به گوشتان خورده است، لابد بهخاطر آن است که خبر خودکشیها به شما رسیده است. در سال ۲۰۱۰، کارگران خطوط مونتاژ در لانگهوا شروع به خودکشی کردند. کارگران یکی پس از دیگری، گاهی در میانۀ روز، خود را از برجهای خوابگاهها پرت میکردند که نمایش حزنانگیزِ بیچارگیشان و اعتراض به شرایط کاری داخل کارخانه بود. در آن سال گزارش شد که ۱۸ نفر اقدام به خودکشی کردند و مرگ ۱۴ نفر تأیید شد. مسئولان فاکسکان با ۲۰ کارگر دیگر هم حرف زدند تا از این کار منصرف شوند.
همهگیرشدن خودکشیْ توجه رسانهها را جلب کرد: خودکشیها و شرایط بیگاریگاهها در خانۀ آیفون. یادداشتهای کسانی که خودکشی کرده بودند و آنهایی که جان به در بُرده بودند از استرس بیاندازه، ساعتهای طولانی کار در روز، و مدیران سختگیری حکایت میکرد که میل داشتند کارگران را بهخاطر خطاهایشان تحقیر کنند و از جریمههای غیرمنصفانه و نپرداختن پاداشهایی که قول داده میشد میگفت.
واکنش شرکتْ پریشانی را مضاعف کرد: مدیرعامل فاکسکان، تری گو، دستور داد تورهای بزرگی بیرون بسیاری از ساختمانها نصب شود تا افرادی را که در حال سقوطاند بگیرند. شرکت تعدادی مشاور استخدام کرد و کارگران را به امضای تعهدنامههایی واداشت که میگفت اقدام به خودکشی نخواهند کرد.
در جواب سؤالی پیرامون سیل تلفات، استیو جابز نیز اعلام کرد که «ما روی ماجرا سوار شدهایم» و اشاره کرد که نرخ خودکشیها در فاکسکان در محدودۀ متوسط نرخ خودکشی چینیهاست. منتقدان این حرف را سنگدلانه نامیدند و نکوهش کردند، هرچند که حرفش از لحاظ آماری درست بود. قلمرو فاکسکان در لینگهوا چنان عظیم بود که میتوانست برای خودش یک ملت-دولت باشد، و نرخ خودکشی در آن مشابه نرخ کشور میزبانش بود. ولی تفاوتی وجود دارد: ملت-دولتی که در شهر فاکسکان مستقر است بهتمامی تحت حکومت یک بنگاه بود و نه هر بنگاهی، بلکه آنی که ازقضا یکی از پرسودترین محصولات سیاره را تولید میکرد.
یک رانندۀ تاکسیْ ما را روبهروی کارخانه پیاده میکند. حروف آبی بهشکل جعبههای کوچک، کلمۀ فاکسکان را در ورودی آنجا نقش کردهاند. نگهبانان امنیتی، قدری بیحوصله و قدری مشکوک، چشم به ما دارند. کارچاقکُن من (یک روزنامهنگار اهل شانگهای که فرض کنیم اسمش ونگ ینگ است) و من تصمیم میگیریم ابتدا در محوطۀ بیرونی قدم بزنیم و با کارگران صحبت کنیم تا ببینیم آیا راهی برای ورود هست یا خیر.
به اولین کسانی که میرسیم، ازقضا کارگران سابق فاکسکان هستند.
یکی از این مردان جوان، که خودش را ژو معرفی میکند، میگوید: «اینجا جای خوبی برای انسانها نیست». او حدود یک سال در لانگهوا کار کرده است، تا همین چند ماه پیش، و میگوید شرایط داخل آنجا مثل همیشه بدند. ژو میگوید: «از زمان پوشش رسانهای، هیچ بهبودی رُخ نداده است». فشار این کار بسیار زیاد است و او و همکارانش معمولاً شیفتهای ۱۲ ساعته کار میکنند. مدیران هم پرخاشگر و هم دورو هستند: کارگران را علناً توبیخ میکنند که کُند هستند، و قولهایی میدهند که عمل نمیکنند. دوستش، که دو سال در کارخانه کار کرده است و ترجیح میدهد گمنام بماند، میگوید به او قول دادند برای ساعات اضافهکاری دو برابر دستمزد بگیرد، اما همان دستمزد معمولی را دادند. آنها تصویری غمافزا از یک محیط کاری پرفشار ترسیم میکنند که بهرهکِشی در آن رایج است و افسردگی و خودکشی متعارف شده است.
ژو میگوید: «اگر کسی نمیمُرد که آنجا فاکسکان نمیشد. هرسال کسانی خودشان را میکُشند. آنها هم این قضیه را متعارف حساب میکنند».
در چندین بازدید از کارخانههای مختلف مونتاژ آیفون در شنژن و شانگهای، با ده بیست نفر کارگرانی از این قبیل مصاحبه کردیم. اگر بخواهیم صادق باشیم، باید بگوییم برای آنکه یک نمونۀ نماینده از زندگی در یک کارخانۀ آیفون به دست بیاید، به تلاش گستردهای برای نمونهگیری و مصاحبۀ نظاممند و پنهانی با هزاران کارمند نیاز است. پس این دادهها را در حد خودشان بدانید: تلاش برای صحبت با کارگرانی اغلب ترسو، محتاط، و بیحوصله که از دروازههای کارخانه بیرون میآیند تا ناهاری بخورند یا بعد از شیفت دور هم جمع شوند.
تصویری که از زندگی داخل یک کارخانۀ آیفون به دست آمد یکدست نبود. کار به نظر برخی از آنها تحملپذیر بود، بعضیها انتقادات تندی داشتند، دیگران آن بیچارگیای که مایۀ شهرت فاکسکان شده را تجربه کرده بودند، و کسانی هم بودند که فقط کاری آنجا گرفته بودند تا دوستدختر پیدا کنند. اکثرشان پیش از پیوستن به کارخانه از گزارشهای شرایط نامساعد آنجا خبردار بودند، ولی یا به کار نیاز داشتند یا برایشان مهم نبود. تقریباً همهجا میگفتند کارگران جواناند و گردش نیروی کار بالاست. یک مضمون مکرّر حرفها این بود: «اکثر کارکنان فقط یک سال دوام میآورند». شاید علتش آن باشد که به نظر عموم آنها، سرعت کار بالاست و فرهنگ مدیریتی را هم اغلب ستمگرانه میدانند.
چون آیفون یک ماشین فشرده و پیچیده است، سرهمبندی درست آن نیازمند خطوط مونتاژ گستردهای متشکل از صدها کارگر است که ساخت، بازرسی، آزمایش، و بستهبندی هر دستگاه را انجام میدهند. یک کارگر میگفت هر روز ۱۷۰۰ آیفون از زیر دستش میگذرد؛ او باید یک واکس خاص را از روی صفحۀ نمایش پاک میکرد. این یعنی سه صفحه نمایش در دقیقه، به مدت ۱۲ ساعت در روز.
کارهای دقیقتر، مثل بستن صفحات تراشهها و لفافۀ پشتی، کُندتر بودند: کارگران این بخش برای هر آیفون یک دقیقه وقت داشتند. این هم باز یعنی ۶۰۰ تا ۷۰۰ آیفون در روز. کسی که سهمیهاش را انجام ندهد یا خطایی بکند ممکن است پیش چشم دیگران توسط ارشدهایش نکوهش شود. اغلب، از کارگران انتظار میرود ساکت باشند و اگر اجازه بگیرند تا به دستشویی بروند، شاید توسط رئیسهایشان سرزنش شوند.
ژو و دوستش خودشان برای استخدام به آنجا رفته بودند، اما معنایش این نیست که حتماً مایل به این کار بودهاند. او میگوید: «فاکسکان را تلۀ روباه مینامند، چون خیلیها را فریب میدهد». او میگوید فاکسکان به آنها وعدۀ مسکن رایگان داد، اما بعد وادارشان کرد مبالغ گزافی برای برق و آب بپردازند. در خوابگاههای فعلی ۸ نفر در هر اتاق میخوابند، و او میگوید این رقم قبلاً ۱۲ نفر در هر اتاق بود. اما فاکسکان از پرداخت بیمۀ تأمین اجتماعی شانه خالی میکرد و پاداشها را نمیداد یا دیر میداد. بسیاری از کارگران زیر قراردادی را امضاء میکنند که اگر پیش از دورۀ آموزشی سهماهه آنجا را ترک کنند، جریمۀ سنگینی از دستمزدشان کسر میکند.
در صدر همۀ اینها، کار در آنجا فرساینده است. ژو میگوید «باید مدیریت روانی داشته باشید»، وگرنه رئیسهایتان جلوی بقیه شما را سرزنش میکنند. بهجای بحث دربارۀ عملکرد بهصورت خصوصی یا رودررو هنگام کار، مدیران شکایتها را تا بعد تلانبار میکنند. دوست ژو میگوید: «وقتی رئیس برای بازرسی کار میآید، اگر مشکلی ببیند، آنجا سرزنشتان نمیکند. بلکه بعداً در یک جلسه جلوی همه سرزنشتان میکند».
دوستش میگوید: «این وضعیت همیشه برای افراد توهینآمیز و تحقیرآمیز است». ژو اضافه میکند: «یعنی این اصل که یکی را تنبیه کن تا درس عبرت بقیه شود. این رویه بهشکل نظاممند عمل میشود». در موارد خاص، اگر مدیر به این نتیجه برسد که خطای یک کارگر بسیار پرهزینه بوده است، او باید یک عذرخواهی رسمی آماده کند. «آنها باید یک نامۀ عذرخواهی را برای همه بلند بخوانند که: دوباره این اشتباه را نمیکنم».
این فرهنگ کار پراسترس، اضطراب، و تحقیر به افسردگی فراگیر دامن میزند. ژو میگوید چند ماه پیش یک خودکشی دیگر اتفاق افتاد. خودش آن را دیده بود. آن مرد دانشجویی بود که روی خط مونتاژ آیفون کار میکرد. میگوید: «کسی که میشناختمش، کسی که در کافهتریا دیده بودمش». پس از اینکه یکی از مدیران جلو جمع او را سرزنش کرد، او به مشاجره ادامه داد. مسئولانْ پلیس را خبر کردند، گرچه آن کارگر خشونتی به خرج نداده بود، فقط عصبانی بود.
ژو میگوید: «او این قضیه را خیلی به خودش گرفت و نتوانست از آن بگذرد». سه روز بعد او از پنجرۀ طبقۀ نهم پرید.
پس چرا پوشش رسانهای نصیب این واقعه نشد؟ این را که میپرسم، ژو و دوستش به هم نگاه میکنند و شانهای تکان میدهند. دوستش میگوید: «اینجا یک نفر میمیرد و فردا دیگر هیچ خبری از ماجرا نیست. آن را فراموش میکنید».
پس از انتشار خبر خودکشیها، استیو جابز گفت: «ما همۀ چیزها در این شرکتها را بررسی میکنیم. فاکسکان یک بیگاریگاه نیست. یک کارخانه است که محض رضای خدا رستوران و سالن سینما هم دارد... ولی یک کارخانه است. اما چند مورد خودکشی و اقدام به خودکشی داشتهاند. ۴۰۰ هزار نفر آنجایند. نرخ خودکشی آنها کمتر از نرخ خودکشی در ایالات متحده است، اما باز هم نگرانکننده است». مدیرعامل اپل، تیم کوک، در سال ۲۰۱۱ از لانگهوا بازدید کرد و بنابه گزارشها با کارشناسان پیشگیری از خودکشی و مدیریت ارشد دیدار کرد تا دربارۀ همهگیری آن بحث کند.
در سال ۲۰۱۲، ۱۵۰ کارگر روی سقف یکی از ساختمانها جمع شدند و تهدید کردند که پایین میپرند. مدیریت به آنها وعدۀ بهبود شرایط داد و منصرفشان کرد. آنها اساساً از تهدید به خودکشی بهعنوان ابزار چانهزنی استفاده کرده بودند. در سال ۲۰۱۶، یک گروه کوچکتر همین کار را کرد. ژو میگوید که یک ماه پیش از صحبتمان، هفت یا هشت کارگر روی یکی از سقفها جمع شدند و تهدید کردند که اگر دستمزد مقررشان، که گویا معوقه مانده بود، پرداخت نشود پایین میپرند. ژو میگوید که در نهایت فاکسکان پذیرفت دستمزدها را بدهد و کارگران منصرف شدند.
وقتی دربارۀ اپل و آیفون از ژو میپرسم، چست و چابک جواب میدهد: «ما اپل را مقصر نمیدانیم. ما فاکسکان را مقصر میدانیم». از آنها میپرسم که اگر شرایط بهبود یابد، دوباره به کار در فاکسکان فکر خواهند کرد؟ پاسخشان به این سؤال هم رُک است: «نمیتوانید چیزی را تغییر دهید. وضعیت هرگز تغییر نخواهد کرد».
ونگ و من به سمت ورودی اصلی کارگران رفتیم. در محوطۀ اطراف کارخانه میچرخیم، که هرچه جلو میرویم ادامه دارد. در این مرحله، خبر نداریم که اینجا فقط یک جزء کوچک از کل کارخانه است.
پس از اینکه حدود بیست دقیقه در آنجا چرخیدیم، به یک ورودی دیگر و یک ایست بازرسی دیگر رسیدیم. این لحظه بود که فکری به سرم افتاد: باید به دستشویی بروم. عجله دارم. و ایدهای به ذهنم رسید.
یک دستشویی آنجاست، چند ده متر آن طرفتر، پایین یک راهپله کنار ایست بازرسی. علامت «مردانه» که همهجای جهان رایج است را میبینم و به آن اشاره میکنم. این ایست بازرسی خیلی کوچکتر و غیررسمیتر از آن ورودی اصلی است. فقط یک نگهبان دارد، یک مرد جوان که بیحوصله به نظر میآید. ونگ، با قدری لحن خواهش و تمنا، چیزی به چینی میپرسد. نگهبان آرام سرش را به علامت «نه» تکان میدهد و به من نگاه میکند. در صورتم، خیلی واقعی، میشود زور زدن را دید. خانم ونگ دوباره میپرسد، آن نگهبان مرد لحظهای درنگ میکند، و دوباره پاسخ منفی میدهد.
ونگ اصرار میکند که ما فوری برمیگردیم و الآن دیگر واقعاً به ستوه آمده است. بهویژه از دست من. نمیخواهد با این مشکل سروکله بزند. او میگوید که زود برگردید. البته که ما چنین نمیکنیم.
تا جایی که اطلاع دارم، هیچ روزنامهنگار آمریکایی نبوده است که بدون اجازه و یک راهنما، بدون یک برنامۀ بازدید دقیق از بخشهای منتخب کارخانه برای نمایش اینکه همهچیز واقعاً روبهراه است، به داخل یکی از کارگاههای فاکسکان پا گذاشته باشد.
از اندازۀ این مجتمع که بگذریم (تقریباً یک ساعت طول کشید تا بهسرعت کل طول لانگهوا را طی کنیم)، شگفتآورترین نکته آن بود که یک سر آنجا از بیخ و بُن متفاوت از سر دیگرش بود. از این جهت، آنجا شبیه شهری است که محلههای اصلیاش مهیای سکونت اعیان شده است. در یک سر، که اسمش را «حومهها» بگذاریم، مواد شیمیایی این سو و آن سو ریختهاند، تأسیسات زنگ زدهاند و انگار چندان نظارتی روی کارگران این کارگاه صنعتی نیست. هرچه به مرکز شهر نزدیکتر میشوید (البته یادتان باشد که اینجا یک کارخانه است)، کیفیت زندگی یا حداقل تسهیلات و زیرساختها بیشتر میشوند.
هرچه به عمق بیشتری وارد میشویم و تعداد افراد پیرامونمان بیشتر و بیشتر میشوند، انگار کمتر انگشتنما میشویم. رگبار نگاههای خیره به تکنظرهای سرسری تبدیل میشوند. نظریهای دارم که برای توضیح بیتوجهی آن افراد به درد میخورد: این کارخانه چنان گسترده و امنیتش چنان سختگیرانه است که اگر درون آن مشغول قدمزنی باشیم، لابد اجازۀ این کار را گرفتهایم. یا این نظریه درست است یا اینکه هیچکس ابداً به حضورمان اهمیت نمیدهد. حرکت بهسمت بلوک G2 را آغاز میکنیم، همانجایی که شنیدهایم آیفونها را میسازند. پس از عبور از «مرکز شهر»، کمکم بلوکهای سربهفلککشیده و یکپارچه را میبینیم: بلوکهای C16، E7 و امثالش که جمعیت کارگران اطرافشان هستند.
نگرانم که بیشازحد بیاحتیاط نشوم و به خودم متذکر میشوم که زیادهروی نکنم. اکنون یک ساعت از حضورمان داخل فاکسکان گذشته است. هرچه از مرکز دورتر میشویم، ازدحام جمعیت کمتر میشود. و بالاخره رسیدیم: بلوک G2. اینجا مشابه بلوکهایی است که اطرافش خوشه زدهاند، بلوکهایی که قلههایشان در مهدود ثابت آسمان انگار از دیدها محو میشوند.
ولی G2 به نظر متروکه میآید. یک ردیف کمد فلزیِ بسیار زنگزده بیرون ساختمان است. هیچکس آن دور و بر نیست. در باز است، پس داخل میرویم. سمت چپ، ورودی یک فضای بزرگ و تاریک قرار دارد. بهسمت آنجا میرویم که کسی صدایمان میزند. سرپرست طبقه از پلهها پایین میآید و از ما میپرسد که آنجا چه کار میکنیم. مترجمم مِنمِنکنان میگوید جلسهای داریم و آن مرد انگار گیج شده است. سپس سیستم نظارت رایانهای که برای سرکشی بر تولید در آن طبقه استفاده میکند را نشانمان میدهد. او میگوید اکنون وقت شیفت کاری نیست، اما شیوۀ نظارتشان همین است.
ولی نشانهای از آیفونها نیست. به قدمزنی ادامه میدهیم. بیرون بلوک G3، بستههایی از ابزارکهای سیاهرنگ در پوششهای پلاستیکی، بهصورتی نه چندان استوار، روبهروی جایی قرار داده شدهاند که انگار یک نقطۀ بارگیری است. بهقدر کافی نزدیک میشویم که ابزارکها را از زیر پوشش پلاستیکی ببینیم، ولی اینها هم آیفون نیستند. شبیه تلویزیونهای اپل، بدون لوگوی شرکت، هستند. شاید هزاران قطعه اینجا باشند که منتظر گام بعدی در خط مونتاژند.
اگر اینجا واقعاً محل ساخت آیفونها و تلویزیونهای اپل باشد، جایی بسیار مزخرف برای گذراندن ساعات طولانی روز است، مگر اینکه شیفتۀ بتونهای نمناک و زنگزدگی باشید. بلوکها پشت سر هم ردیف شدهاند، پس به راهمان ادامه میدهیم. کمکم لانگهوا شبیه اواسط یک رمان ویرانشهری میشود، جایی که وحشت ادامه دارد اما پیرنگِ قصه جلو نمیرود.
میتوانستیم باز هم جلو برویم، ولی سمت چپمان چیزی شبیه به مجتمعهای مسکونی بزرگ میبینیم، جایی که احتمالاً خوابگاههاست، با حصارهای قفسمانند روی سقف و پنجرهها، و لذا به آن سمت میرویم. هرچه به خوابگاهها نزدیکتر میشویم، ازدحام جمعیت بیشتر میشود و تسمهها و عینکهای سیاه و جینها و کفشهای رنگورو رفته میبینیم. بچههایی در سن دانشجویی جمع شدهاند، سیگار میکشند، دور میزهای پیکنیک تجمع کردهاند یا روی جدولهای کناری نشستهاند.
و بله، تورهای جسدگیر هنوز آنجاست. این تورهای شُل و وِل، انگار برزنتهای محافظیاند که نیمی از مهماتی را که قرار بوده حفاظت کنند ترکاندهاند. یاد ژو میافتم که گفت: «تورها بیفایدهاند. اگر کسی بخواهد خودکشی کند، این کار را خواهد کرد».
دوباره نگاههای خیره به ما جلب شدهاند. شاید آن جماعت، حالا که از خطوط تولید دور شدهاند، فرصت و دلیل بیشتری برای کنجکاوی دارند. به هر روی، مدت یک ساعت داخل فاکسکان بودهایم. نمیدانم چون از دستشویی برنگشتیم، آن نگهبان زنگ خطر را دربارۀ ما به صدا درآورده است، کسی دنبالمان میگردد، یا خیر. حس اینکه نباید زیادهروی کنیم غالب میشود، گرچه هنوز به یک خط مونتاژ فعال نرسیدهایم.
از همان مسیری که آمده بودیم، برمیگردیم. کمی که میگذرد، به یک خروجی میرسیم. از غروب گذشته است که به رودخانۀ هزاران نفر کارگر میپیوندیم، و با سرهایی که پایین انداختهایم، از ایست بازرسی رد میشویم. هیچکس کلمهای نمیگوید. خروج از این کارخانۀ مهیب و فراموشنشدنی مایۀ آسودگی خاطر است، اما حالوهوایش دست از سرمان برنمیدارد. نه، هیچ کودک کاری ندیدیم که با دستهای خونآلود پشت پنجره التماس کند. چیزهایی بودند که بیتردید مغایر دستورالعمل «ادارۀ ایمنی و سلامت شغلی ایالات متحده» هستند (کارگران ساختمانی بیحفاظ، نشت بیمهار مواد شیمیایی، پوسیدگی، سازههای زنگزده، و چیزهایی از این دست)، ولی احتمالاً چیزهای بسیاری در کارخانههای آمریکایی هم مغایر با آن دستورالعملاند. شاید حق با اپل باشد که میگوید این تأسیسات بهتر از دیگر کارخانههاییاند که آنجا احداث شدهاند. فاکسکان شباهتی به کلیشۀ ذهنیمان از یک بیگاریگاه نداشت. اما نوع دیگری از زشتی و پلشتی وجود داشت. دلیلش هرچه بود (مثلاً قانونهایی که سکوت را در طبقات تولیدی کارخانه اجبار میکنند، شهرت آنجا به وقوع تراژدیها، یا حس کلیِ ناخوشایندی که آن محیط ساطع میکند)، یک جوّ سنگین، شاید حتی جوّ تمکین ستمگرانه، در لانگهوا حاکم بود.
وقتی به عکسهایی که گرفته بودم نگاه میکنم، هیچکسی را نمیبینم که لبخند به لب داشته باشد. جای تعجب نیست کسانی که برای ساعتهای طولانی کار تکراری و مدیران خشن دارند، مشکلات روانشناختی پیدا کنند. این پریشانی ملموس است، چنانکه در تاروپود آن محیط رخنه کرده است. به قول ژو، «اینجا جای خوبی برای انسانها نیست.»
اطلاعات کتابشناختی:
Merchant, Brian, The One Device: The Secret History of the iPhone. Bantam Press, 2017
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۸ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «Life and death in Apple’s forbidden city» در وبسایت گاردین منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «زندگی و مرگ در شهر ممنوعۀ اپل» ترجمه و منتشر کرده است.
** برایان مرچنت (Brian Merchant) سردبیر مجلۀ فناوری مادربورد است و نوشتههایش گهگاه در گاردین، اسلیت، و وایسمگزین منتشر میشود.
*** این متن برشی ویرایش شده از آخرین کتاب برایان مرچنت است.
(ترجمۀ: محمد معماریان مرجع: Guardian منبع ترجمه: سایت ترجمان)