اندامواره ملی در عصر ارتباطات
دکتر محمد رضا تاجیک - جوامع نوین از آغاز تشکیل، «جوامع اطلاعاتی» بوده اند. درک این حقیقت ضرورت دارد که همه کشور ها «جوامع اطلاعاتی» بوده اند. چرا که تولید قدرت برای دولت، پیامد گردآوری، نگه داری و کنترل اطلاعاتی است که در جهت اهداف مدیریت جامعه به کار می رود. اما در دولت ـ ملت با یکپارچگی اداری بسیار زیاد و خاص خود، این امر با استحکام بسیار بیشتری توام بوده که تا کنون سابقه نداشته است. گیدنز، ۱۷۸ ۱۹۸۵:
در کتاب« پادشاه ازل و ابد» نوشته تی.اچ.وایت،(نویسنده-م) مرلین، آرتور جوان را سوار پرنده ای می کند تا بتواند آسمان ها را بپیماید و تصویر دقیقی از دنیای پایین به دست آورد. یکی از مشاهدات اصلی بی اهمیت بودن نسبی مرزهایی بود که از بالا دیده می شدند. آرتور تنگه ها را به روشنی و به وضوح یک نقشه می دید. مرزها خطوطی غیر واقعی بودند. کافی بود که مرزهای غیر واقعی موجود در کره زمین از اذهان بیرون بروند، پرندگان در حال پرواز به طور فطری این مرزها را نادیده می گیرند. مرزها چه قدر ابلهانه به نظر می رسیدند و برای بشر نیز تصویری غیر از این نبود، اگر می توانست پرواز کند.
هدف مرلین، طرح یک نظام جهان شمول در ذهن آرتور بود که بر پایه اصول صحیح برگرفته از میزگرد پادشاه آرتور و دلاوران او در کملت، بنا شده بود. تجربه کملت برای مدت زمانی، کار آمد به نظر می رسید، اما در نهایت مانند هر آرزوی جهان شمول دیگری، بر اثر اختلافات معمول جوامع بشری، بی نتیجه ماند. به طور ابلهانه ای، مرزهایی واقعی یا غیر واقعی، از یک نوع یا انواع مختلف هنوز هم حفظ شده اند.
مطمئناً آرتور جوان قادر نبود که مانع آن شود، اما در سفرخود مشاهده کرد که بعضی از مرزها هرگز خیالی نبوده، بلکه قابل ملاحظه و بنیادینند، حصارها مناطق مختلف را مجزا می کنند، خندق ها و دیوارها از قصرها و کاخ ها محافظت می نمایند و بعضی شهرها نیز با دیوار محصور شده اند. شاه آرتور پیر و دانا با ناراحتی اذعان کرد که حتی مرزهای خیالی، نیز در عمل هولناک و خطرناکند. او مشاهده کرد که مرز قابل ملاحظه ای بین اسکاتلند و انگلستان وجود ندارد، اگر چه فلودن و بن ناک بارن بر سر آن جنگیده اند. این مرز تنها جغرافیای سیاسی را به وجود آورده است و غیر از آن چیز دیگری نیست.
بی تردید، در زمانه ما تجربه چنین تجربه ای در دستور کار تمامی نخبگان تصمیم ساز و تدبیر پرداز جوامع مختلف قرار گرفته است، زیرا از یک سو دوران ما به طور آشکار و محسوسی نسبت به تمامی دوره های پیشین از اطلاعات سرشارتر است. ما در محیطی لبریز از رسانه ها زندگی می کنیم، به این معنا که زندگی امروز اصولاً پیرامون نمادسازی امور، مبادله و دریافت یا تلاش برای مبادله و عدم پذیرش پیام هایی درباره خودمان و دیگران دور می زند. به بیان دیگر، ما به طور فزاینده ای در حال ورود به «جامعه اطلاعاتی» و «عصر اطلاعات» هستیم. از جانب دیگر، کماکان«گفتمان های ملی» (مانند حاکمیت، فرهنگ، اقتصاد و مرزهای ملی) به عنوان گفتمان مسلط، حضور و تاثیر تعیین کننده خود را در عرصه تمامی تعاملات و مناسبات میان دولت ها و ملت ها حفظ کرده اند.
در این شرایط، تنها جوامعی امکان مانایی و پویایی دارند که تمهیدات و تدبیرهای نظری و علمی لازم را برای مواجهه این دو «دنیا» داشته باشند. به بیان دیگر و با بهره ای آزادانه از میشل فوکو، تنها آن دسته از کشورها موفق به تامین و نگه داری منافع خود هستند که استعداد سازگار کردن این دو جهان ناسازگار را داشته باشند.
با این مقدمه، اجازه بدهید برای به دست دادن تحلیلی مشخص از شرایط مشخص زمانه خود و ترسیم موقعیت جامعه ایرانی در این شرایط، تامل بیشتری در مختصات و مقتضیات این دو«جهان» داشته باشیم. دانیل بل، نخستین کسی بود که به طور جدی به شکل گیری« نوع جدیدی از جامعه» اشاره کرد. هر چند قبل از او عده دیگری از اصطلاح«پساصنعت گرایی» استفاده کرده بودند، لیکن وی این انگاره را رواج داد. «کارگران کارخانه ای» عصر صنعت گرایی فراموش می شوند و نخبگان جدید حرفه ای و فنی بخش خدمات برتر و ممتاز می گردند. این مرحله جدید جامعه صنعتی که از دهه ۱۹۶۰ پیش بینی شد، بیش از هر چیز بر اساس دانش نظری استوار است در واقع همان کاری که ماشین ها در عصر انقلاب صنعتی به جای قدرت بازو انجام می دادند، فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی جدید برای قدرت فکری و ذهنی انجام می دهند، که نتیجه آن تحول صنعت گرایی خواهد بود.(بل بعد این وضعیت جدید را «جامعه اطلاعاتی» نامید).
در جامعه اطلاعاتی، ما شاهد یک تغییر بنیادی خواهیم بود، به طوری که«اصول بسیار محوری» جامعه نه در«کار و سرمایه» بلکه به طور فزاینده ای در«دانش نظری» شکل می یابند. درست همان طوری که جوامع کشاورزی متکی بر زمین، جای خود را به جوامع صنعتی متکی بر تولید کارخانه ای دادند، جوامع جدیدی در حال پیدایش اند که متکی بر خدمات هستند. جامعه پسا صنعتی دانیل بل«چارچوب اجتماعی» را برای«جامعه اطلاعاتی» فراهم کرد که درآن ارتباطات راه دور و رایانه ها برای «انجام و هدایت مبادلات اقتصادی و اجتماعی و روش های خلق و بازیافت دانش و ماهیت کار و سازمان هایی که انسان ها در آن مشغول هستند» از اهمیت محوری و قاطع برخوردارند.
روایت مدرن از پساصنعت گرایی و جامعه اطلاعاتی روایتی مملو از اعتقاد و باور به پیشرفت است.
به کارگیری این فناوری های جدید استعداد مناسبی برای پیشرفت و توسعه ایجاد می کند. بسیاری هنوز بر این باورند که در نهایت، همه بخش های جهان از این انقلاب فن شناختی سود خواهند برد. این اندیشه ها در آثار دانشمندان اجتماعی مروج نظریه هایی نظیر نظریه های ناشی از«موج های حامل» توسعه اقتصادی فن شناختی مربوط به کندراتیف نیز نمایان می گردند.
روایت پسامدرن از جامعه اطلاعاتی را می توان در کتاب«وضعیت پسامدرن» لیوتار مشاهده کرد. این کتاب هر چند نقطه عزیمتی آشنا دارد و بر اساس اندیشه های پساصنعت گرایی بل و همچنین آلن تورن بنا نهاده شده است، لیکن تصویری از یک جهان فراسوی پیشرفت را به دست می دهد. لیوتار تصریح می کند:«دشوار است در ذهن خود مجسم کنیم که فناوری معاصر چه جهت بدیلی را می تواند به جای رایانه ای کردن جامعه در پیش بگیرد». در این وضعیت، نکته و موضوع محوری لیوتار این است که«جایگاه دانش در حال تحول» است. اما نارضایتی وی از اندیشه« رایانه ای شدن جامعه» این است که«رایانه ای شدن، پارادایم کلی و عمومی پیشرفت در علم و فناوری، که رشد اقتصادی و گسترش قدرت اجتماعی ـ سیاسی مکمل های طبیعی ای برای آن به نظر می رسند، را به چالش نمی طلبد یا در به چالش طلبی آن ناکام می ماند». دیگر نمی توان چنین پیشرفتی را فرض قرار داد. ما اکنون در جهانی زندگی می کنیم که به چنین«فراروایت ها» بی باور و ظنین است. در حالی که بل میان اقتصاد، سیاست و فرهنگ تمایز قایل می شود و علم و فناوری را ، در تقابل با«خود شیفتگی فرهنگ معاصر»، به عنوان موتور تحول اجتماعی می داند. فوکو خود علم را به عنوان یک«شکل از گفتمان» مورد بحث قرار می دهد به نظر بل، علم، به عنوان جنبه ای از «اصل محوری» جدید، بیش گفتمان صرف است، علم خنثی است. اما، لیوتار علم را با فرهنگ مجدداً پیوند می زند و خاطر نشان می نماید که تجاری سازی تحقیق و پژوهش بدان معناست که ما آن قدر که به دنبال گسترش و افزایش قدرت هستیم، به دنبال کشف حقیقت نیستیم. تضمینی وجود ندارد که عقل و خرد نتایج آزادی بخش و رهایی بخش ایجاد کنند،مثلاً در آلمان آموزش خود که تحت تاثیر اندیشه روشنگری یا به عنوان یک دقیقه در شکوفایی فزاینده آزادی(مثلاً در فرانسه) یا به عنوان یک وسیله بهبود بهداشت و سلامت ملی مورد نظر قرار گرفت، اکنون به عملکرد و نحوه انجام مهارت ها و تعلیم، تقلیل یافته است. از نظر لیوتار، جوامع پیشرفته به طور فزاینده ای مجبور می شوند«نسبت به سهم مطلوبی از آموزش عالی را جهت عملکرد بهینه نظام اجتماعی» بیابند. بنابراین، خرد آزادی بخش و رهایی بخش جای خود را به عقلانی سازی فن سالارانه می دهد. همان گونه که رابینز و وبستر عنوان می کنند، «وقتی که تولید سیستماتیک مهارت ها و شایستگی های عملیاتی به هدف نظام اجتماعی ـ فنی تبدیل می شود، آن گاه استیناف و رجوع به حقایق و ارزش های رهایی بخش را می توان به عنوان عملی نامتناسب با زمان خودش دید».
فناوری جدید جایگاه مهمی در تحلیل لیوتار دارد. او تاکید می کند که همراه با برتری و استیلای رایانه ها یک منطق خاص و به دنبال آن دستورالعمل هایی پدیدار می شوند که تعیین می کنند چه گزاره هایی به عنوان گزاره های«دانشی یا معرفتی» پذیرفته می شوند. جست و جوی دانش، هدف نیست وفقط به خاطر دانش نیز نیست، بلکه آنچه دانش را مشروعیت می بخشد، «عملکرد» است. بنابراین، دانش به طور فزاینده ای کالایی می شود. لذا از نظر لیوتار، قدرت و مشروعیت بخشی آن، پیوند زیادی با ذخیره کردن دانش و قابل دسترس کردن سریع آن دارد. «رایانه ای کردن جامعه» باعث افزایش کنترل در بسترهای متعدد و مختلف می شود. بر اساس نظر لیوتار، وقتی کسی فناوری را تقویت می کند، در واقع واقعیت را«تقویت» می کند و از آن رو شانس«درست بودن» و «بر حق بودن» خود را تقویت می کند. در مقابل، اگر کسی به علم و اختیار و قدرت تصمیم گیری دسترسی داشته باشد، می تواند فناوری را به طور بسیار کارآمدتری تقویت کند.
به طور کلی، ما بازتاب مدیریت گرایی معاصر را در این شرح می شنویم. در این جهانی که بازار، لجام آن را در دست دارد، به طور فزاینده ای جست و جو می شود تا برای معماهای معاصر راه حل های مدیریتی یافت شود. اکنون نه تنها از دولت ها انتظار می رود کارپردازی درست شرکت ها را اداره کنند، بلکه انتظار می رود اقتصاد را نیز مدیریت کنند. اکنون واژه کلیدی در خدمات بهداشتی و حتی در زندان ها و برخورد با متخلفان، واژه مدیریت است. جایی که زمانی خرد قانو نگذار حاکم بوده است و متخصصان یا حرفه ای ها قوانین اخلاقی موضوع مورد بررسی(حفظ حیات و مجازات قانون شکنی) را وضع می کردند ، اکنون زبان مشترک مدیریت، به گونه ای آشکار و بی توجه به تخصصی بودن حوزه اجتماعی که در آن فعالیت می نماید، حاکم می شود.«مدیریت اطلاعاتی» آخرین مرحله تکامل در این روند است.
در شرح لیوتار، فناوری اطلاعاتی نقش دوگانه ای ایفا می نماید. از یک سو، فناوری فوق با ترویج سایبرنتیک به عنوان یک بازی زبانی جدید، به پیشبرد و ترویج«وضعیت پسامدرن» کمک می کند. از سوی دیگر، فناوری اطلاعاتی برخی موضوع های اصلی مدرنیته را بیان می کند و کارایی را به عنوان یک کمک مصنوعی گسترش می دهد. هرچند دمدمی مزاجی و بی قاعدگی و تصادف افزایش می یابد، ولی نظارت نیز افزایش می یابد. اما برای این که درباره لیوتار منصف باشیم، باید گفت که تاکید او بر انشقاق مدرنیته مربوط به بازی های زبانی و زوال سلسله مراتب است. بنابراین، او از مسئله تحول اجتماعی که به نظر می رسد مفهوم پسامدرن وی به آن ارجاع می کند، کنار می رود.
اما این موضوع به وسیله بسیاری افراد دیگر، به ویژه آنهایی که در درون سنت های تجربی تر کار می کنند، مورد توجه قرار گرفته است. در حال حاضر، مباحث پسافوردیسم بخش مهمی از مناظره های پیرامون پسامدرنیته شده اند. خاطر نشان می شود که ۵ دلار در برابر ۸ ساعت کار در روز که با فورد آغاز شد، هدف اصلی اش این بود که هم رضایت کارگر از رژیم تولید صنعتی را تامین نماید و هم جیب های او را برای استفاده از محصولات مصرفی مازاد پر نماید. اما در دهه ۱۹۷۰، کاهش تقاضا برای کالاهای استاندارد شده و به طور انبوه تولید شده به اضافه رقابت کشورهای تازه صنعتی شده نظیر کشورهای حاشیه اقیانوس آرام، جست و جوی روش های نوین، انعطاف پذیر و قانع کننده تر از فوردیسم را برانگیخت. تولید انعطاف پذیر( پسافوردیسم) موجب ایجاد بازار کار فرار و متغیر، تغییر سریع تر شیوه های تولید و مصرف کننده محوری بیشتر شد. نتیجه ای که حاصل شد عبارت بود از تلاش برای فناوری های جدید، الگوهای جدید مدیریت و به هم پیوستگی های نوین جهانی سرمایه مالی و بازار.
پس آنچه لیوتار ارایه می دهد، یک نظریه پسامدرنیته است که کاملاً متفاوت با نظریه های«پساصنعت گرایی» یا «جامعه اطلاعاتی» است که در آغاز با آنها شروع کردیم. در واقع، به نظر می رسد، همین فرایندهای مورد بحث توجه را از جوامع مجزا به پسامدرنیته به عنوان یک«وضعیت جهانی» منحرف می کنند. شرح لیوتار از این پدیده ها مارا در یک گرداب فلسفی و زبان شناختی رها می سازد، اما تفسیرش از پیامدهای فناوری جدید بسیار دلالت آمیز است. از سوی دیگر، پسافوردیسم، تحولات محسوسی را در چشم اندازه های صنعتی و مصرف به ما خاطر نشان می سازد تحولاتی که برای درک اهمیت ارتباطات و مصرف گرایی در نظریه های پسامدرنیته از اهمیت محوری برخوردارند.
مارک پوستر، با تاثیرپذیری از آثار لیوتار طرح می کند که« یک سبک جدید اطلاعات» در حال جایگزین شدن ساخت های اجتماعی ـ فرهنگی پیشین است. وی استدلال می کند که«روند های معمول نهادی خشک که برای حدود ۲۰۰ سال مشخصه جامعه مدرن بوده اند به وسیله زلزله ارتباطات الکترونی در هم شکسته و به روندهای معمول جدید تجزیه شده اند که دورنمای آنها هنوز روشن نیست».
او بر رسانه های تلویزیونی، قابلیت های مراقبتی فناوری اطلاعاتی، نوشتار الکترونی و علوم رایانه ای تاکید دارد و مطرح می کند که نظریه اجتماعی مبتنی بر عمل (که معرف مدرنیته است)، دیگر برای درک و شناخت این مقوله ها مناسب نیست. پوستر با پیروی از تاکیدهای لیوتار، به نظریه پردازی پیرامون خصلت ویژه علم رایانه به عنوان یک بازی زبانی و گسترش قدرت با استفاده از فناوری اطلاعاتی می پردازد.
یکی از موضوع های معمول و پیش پا افتاده توصیف های جامعه شناختی از مدرنیته این است که روابط ما به گونه بی سابقه ای در عرض فضا و زمان گسترش یافته است. برای نسل های گذشته، توسعه خط و نگارش ارتباطات واسطه ای و رسانه ای را در مقیاس وسیع امکان پذیر ساخت و صنعت چاپ آنها را بیشتر گسترش داد. اما این فرایند طی سده بیستم شتاب گرفت، به طوری که ابتدا تلگراف، سپس تلفن، رادیو، تلویزیون و امرزوه رایانه ها و وسایل ارتباطی راه دور در یک توالی سریع ظاهر شدند و هر چیزی، از پوشش جهانی رخدادهایی مانند«جام برتر» تا گردش مداوم سرمایه در گرداگرد جهان را ، در یک بورس همیشه باز، تسهیل کردند. در حالی که در گذشته«جهان های کوچک» بسیاری وجود داشتند، اکنون تنها یک جهان وجود دارد.
اما، شرح های پسامدرن از فناوری ارتباطی غالباً روی عکس وحدت جهانی و اشکال جدیدی از واگرایی و چند پارگی متمرکز می شوند. از نظر بودریار، رسانه های الکترونی جهان از یک جهان شبیه سازی های صرف، جهان مدل ها، کدها و دیجیتال بودن همه چیزها و بالاخره جهان تصاویر شبیه سازی شده رسانه ای خبر می دهند که خود را به عنوان«واقعی» جلوه می دهند و تمایز بین جهان«واقعی» و جهان تصویری رسانه ها را از بین می برند. در واقع، یکی از علت های این امر ممکن است خود جامعه یا به قول بودریار«اجتماعی» باشد. وقتی که رسانه ها نشان می دهند که«اجتماعی» یا جامعه خود یا همراه با آن راهبردهای سیاسی سنتی یک«وهم» اند«رسانه های جمعی» ممکن است یک نام بی مسما باشد.
- ۸۴/۰۵/۲۵