وقتی وب، زیادی خودمانی میشود!
ترجمه - ستاره سمائی: به نظر میرسد وب سایتهایی که سعی میکنند بامزه و خودمانی جلوه کنند بین رفتار دوستانه و گستاخانه گیر کردهاند و به بیراهه میروند.
احتمالا شما هم مثل من، طی سالهای اخیر متوجه این موضوع شدهاید که برخی شرکتها در محدوده وب، زیادی صمیمانه برخورد میکنند؛ شما روی وبسایت آنها کلیک میکنید و عبارتی مثل «هی! سلام!» روی صفحه نقش میبندد و به شما مثلا خوشآمد میگوید. بعد که بیشتر وارد بحثهای سایت میشوید، یکجا میبینید که از کاربران خواسته شده کارهای بامزه تعطیلات آخر هفتهشان را تعریف کنند و جایی دیگر ویدئوهایی از حیوانات و ... گذاشته؛ هیچ چیز دیگری در این سایتها پیدا نمیشود و همین است که مرا دیوانه میکند!
کتی لیندرمن، دوستی که به عنوان متخصص ارتباطات اجتماعی در لندن فعالیت دارد، اخیرا به نکته جالبی در زمینه رشد چنین مسئلهای اشاره کرده است. به گفته لیندرمن، در بیشتر مواقع وقتی پای رسانههای اجتماعی به میان میآید، شرکتها به سادگی تصمیم میگیرند که استانداردهایشان را زیر پا بگذارند و ترجیح میدهند لحن حرف زدنشان را، به شیوهای نامتعارف، تغییر دهند.
شخصیتسازی
من کاملا مطمئن نیستم استفاده از این لحن نامتعارف توسط شرکتهای آنلاین دقیقا کی آغاز شد، اما زمانی را که هنوز تازگی داشت، به خاطر دارم: زمانی که فلیکر تازه افتتاح شده بود، استفاده از لحنی سرزنده، مثل نفس کشیدن در هوای تازه بود. این لحن، دقیقا صدای یک فرد را تقلید نمیکرد اما برای خودش شخصیتی داشت.
با رونق گرفتن وب 2، این لحن دوستانه خیلی سریع کپیبرداری شد؛ در واقع، این لحن به مترادفی برای شبکههای اجتماعی تبدیل شد. حالا هم که به نظر میرسد همهچیز سعی دارد دوستانه به نظر برسد، از تبلیغ خوراکی و پوشاکی گرفته تا ادارههای مختلف و ...
مثلا وقتی وارد سایتی مثل سایت یک بانک میشوید، قاعدتا انتظار ندارید که یک نظرسنجی در مورد تیم فوتبال مورد علاقهتان در کنار صفحه ظاهر شود! و اولین چیزی که با دیدن این نظرسنجی به ذهن میرسد این است که: «واقعا تیم مورد علاقه من، تاثیری در نحوه کارکرد و خدمترسانی این بانک دارد؟!»
البته همانطور که لیندرمن میگوید، در بسیاری از مواقع، این لودگیها نتیجه ضعف استراتژی است که مردم را هم دچار بدفهمی میکند: «در بیشتر مواقع این نوع خودمانی شدنها، بامزگیهای بیضرری است که نهتنها شایسته یک برند معتبر نیست، که در بیشتر مواقع نشانهای از ضعف محتوای استراتژیک است... که نمیدانند مردم برای ارتباط برقرار کردن و انتخاب برند آنها، واقعا به چه نوع رابطهای نیاز دارند.»
جوکهای بیمزه!
البته لحن مطرح شدن این بامزگیها هم بسیار مهم است، چراکه گاهی نهتنها بیفایده و بیمعنی هستند، بلکه ممکن است آزاردهنده هم باشند.
البته برخی از این مشکلات هم ناشی از اشتباههای شخصی است؛ مثلا اینکه به فردی بیلیاقت، اجازه دهید از طرف شرکت شما، برای افراد پیغام بفرستد یا به جای ارسال پیام برای افراد، به حساب کاربری یک شرکت پیام بفرستد. تمام اینها، حاشیههایی است که میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد.
این بحث من را به یاد مقالهای انداخت که اخیرا در نیویورکتایمز به چاپ رسیده بود و یکی از رماننویسان امروزی به نام «دیوید فاستر والاس» را متهم به بیقیدی کرده بود. نویسنده آن مقاله، ماود نیوتن، به این بحث پرداخته بود که شهرت والاس به خاطر گفتاری است که او از وب وام گرفته: ابهامات؛ مدلسازی پستمدرنی از نظرات و برداشتهای خود.
ابهاماتی درباره صدا
با اینکه این بحث خود به نوعی مبهم و کنایهدار است- چراکه نگارنده مقاله تصور کرده که بیشتر بلاگرها متون دیوید فاستر والاس را خواندهاند، یا صرفا والاس صدای یک نسل را به خود گرفته- اما از این نقطه نظر حق با نگارنده است که نوشتههای والاس پر است از «نسبتا» و «تقریبا» که خود مصداق بارز بیقید بودن است. او، به نوعی، حامی چنین نثری است.
به تکهای از این متن توجه کنید: «وقتی نوشتن وبلاگ تازه و نو بود، به نظرم خیلی چیزها در مورد این لحن مبهم و گیجکننده بود. آیا یک وبلاگ باید مثل یک متن باشد یا مثل حرف زدن؟ اما خیلی زود قدمهای کج و معوج وبلاگها، با ترکیبی از هر دو طی شد. همانطور که همه ما میدانیم، عبارتهایی مثل «نسبتا» و «واقعا» و «میدونی چیه؟» و ... در مکالمههای ما جای دارند که همین کلمات در دایره لغات بلاگرها، اساسیترین نقش ارتباطی را بازی میکنند. درک این موضوع که چنین مکالمههایی چقدر سریع جای خود را باز کرده و تا چه حد گسترش یافتهاند، میتواند در عین حال هم جذاب و هم وحشتناک باشد!»
البته ناگفته نماند که وقتی این عبارات خودمانی و نهچندان رسمی درست و بهجا استفاده شوند، میتوانند بسیار قدرتمند عمل کنند. مثلا یکی از سایتهای بازی و سرگرمی در انگلیس، اوایل امسال با لحنی مشابه توئیتر آغاز به کار کرد و به قدری موفق بود که کاربران هم کلی مطلب و داستان و جک به آن اضافه کردند. این لحن، شبیه لحن آدم دیوانهای بود که میخواست با داد و فریادهای دیوانهوارش، خود را از زندگی دفتری و کارمندی رها کند و واقعا هم جالب بود. بنابراین احتمالا مثالهای مختلف این لحن، بخشی از استراتژی مخصوص وب است؛ نوعی استراتژی که در بیشتر مواقع به بیراهه رفته است.
تلاش برای «معمولی» بودن
به نظر من، در بیشتر مواقع، این فقط یک اتفاق است که بسیاری شرکتها، رفتار دوستانه را با گستاخی و پرچانگی اشتباه میگیرند. تلاش برای «اجتماعی بودن» به معنی تلاش برای رفتار دوستانه است؛ درست مثل یک فرد عادی- و خیلی ساده میتوانید تصور کنید که بهترین راه برای رفتار مثل یک فرد عادی این است که حساب کاربری توئیتر یا هر سایت دیگر خود را به دست یک فرد عادی بسپارید و او هم هر چه به ذهنش میآید، انجام دهد!
البته اگر تصور کنیم خودمانی بودن، نیازی به تلاش ندارد، سخت در اشتباه هستیم؛ قاعدتا دیوید فاستر والاس اولین چیزی که به ذهنش خطور کرده را، روی کاغذ نیاورده است؛ او برای نوشتن متن عذاب کشیده است. شادمانی موجود در دنیای لغات فلیکر، به نوعی فرهنگ این شرکت را یادآور میشود؛ حتی امروز که بخشی از یاهو شده است.
موسسههای تجاری زیادی هستند که دوست دارند صمیمیتر باشند، اما به این معنی نیست که شما میتوانید فقط با تعریف کردن چند تا جوک و لطیفه، رفیق گرمابه و گلستان فردی باشید. واقعیت این است که من دوست ندارم برندهای مختلف، خاطره اتفاقات آخر هفته خود را برای من بازگو کنند یا ویدئوهای بانمک را با من به اشتراک بگذارند. همین است که دوستان واقعی من، آدمهای واقعی، کنار من حضور دارند.
نویسنده: بابی جانسون
منبع : خبرآنلاین
- ۹۰/۱۰/۰۹