چند روزی است که خبر یا شایعه کلاهبرداری بزرگی که رقم آن از 20 تا 800 میلیارد تومان نوسان داشت در بازار موبایل پیچید و در مدت زمان کوتاهی باعث افزایش چشمگیر قیمت تلفن همراه شد.
فروشندگان و فعالان بازار موبایل مدعی شدند فردی که قرار بوده پولها و حوالههای آنها را به ارز تبدیل کند، آن را برداشته و به کشور امارات متحده عربی گریختهاست.پس از گذشت مدتی اما این خبر با نوسانات نرخ ارز و اوضاع آشفته بازار دلار گره خورد و ابعاد گستردهتری پیدا کرد.
به گزارش روزنامه تهران امروز ابعادی که هنوز حقیقت آن به روشنی مشخص نشدهاست ولی به گفته فعالان اقتصادی این امر تنها در بازار موبایل خلاصه نمیشود و شامل بازار گسترده لوازم خانگی هم میشود.
همچنین به گفته فعالان اقتصادی یک سر دیگر این به اصطلاح «اختلاس» به صرافهای تضمینشده خارج از کشور نظیر صرافهای ایرانی فعال در دوبی وصل میشود که تبادلات ارزی آنها از سوی کشور میزبان با مشکل مواجه شده و موجب ورشکستگی آنها شدهاست. ورشکستگی که آنقدر گسترده بوده که پسلرزههای آن بازارهای داخل کشور را درنوردیده و از آن به عنوان «اختلاس» یا کلاهبرداری بزرگ نام برده میشود.
سکانس اول- خارجی - کوچه رم
ساختمان، چهار طبقه و قدیمیساز است. نمای آن را سنگهای رگهدار مرمر قدیمی پوشانده که به مرور زمان رنگ آن از سفید به خاکستری گراییدهاست.با اینکه ساختمان ظاهری مسکونی دارد اما تابلو و نشانهایی که به دیوار پیچ شدهاند نشان میدهد که از ساختمان استفاده دفتری و اداری میشود. در ورودی آهنی ساختمان کاملا باز است ولی پنجرههای هر چهار طبقه بسته است و انگار مدت زیادیاست که تمیز نشدهاند.هر دو سمت ساختمان توسط اغذیهفروشیهای ارزان قیمت محاصره شده و بوی روغن سرخکردنی و سوسیس تمام کوچه را پر کردهاست.
به جز جوانی که موهای بلند و صافی دارد و شلوار جین مشکی تنگ به پا کرده، کسی در مقابل ساختمان نیست.او به دلیل سرمای هوا زیپ کاپشن آبیاش را تا زیر گردن بالا کشیده و دستهایش را در جیبش فرو کرده. رفت و آمدی در راه پلههای ساختمان چهار طبقه به چشم نمیآید. کسی نه داخل ساختمان میرود نه از آن خارج میشود.
جوان آبیپوش میگوید این ساختمان تا به حال اینقدر خلوت نبوده است. جوان که انگار از سرپا ایستادن و بی حرکت ماندن سردش شده از ساختمان فاصله میگیرد و به سمت خیابان اصلی میرود و زیر تابلویی که اسم کوچه روی آن نوشته شده میایستد. نام کوچه یک اسم دو حرفی است. «رم»! وقتی سر کوچه میایستد چشمهایش به مانیتور تبلیغاتی غول پیکری که روی ساختمان آن سوی خیابان نصب شده و تصاویر تبلت «گالکسیتب سامسونگ» را در سایز و اندازهای حیرتآور پخش میکند خیره میماند.
کنار مانیتور عظیمی که کل نمای ساختمان را در برگرفته اسم ساختمان با فونتی درشت به چشم میآید. «پاساژ علاءالدین»!
جوان وقتی چشمش به اسم پاساژ میافتد نیشخندی میزند و میگوید: « تا ماههای پیش کار تامین حداقل نصف اجناس و گوشیهای این پاساژ را در طبقه دوم همین ساختمان چهار طبقه انجام میدادند و «ک.م» سفارشات مغازهداران علاءالدین را تمام و کمال تحویلشان میداد».
او که انگار از چیزی دلخور است سری تکان میدهد و با صدای بلند نفسش را از بینی بیرون میدهد. هنوز چشمانش را از روی نام «علاءالدین» جدا نکرده که دوباره به حرف میآید. «یک روز آمدند گفتند «ک.م» پول سفارشات را برداشته و فرار کرده. سر و صدایی درست کردند که صدایش بازار موبایل علاءالدین که هیچ، کل خیابان سعدی را پر کرد. میگفتند 800 میلیارد تومان به جیب زده و به دوبی فرار کرده». جوان سالهاست که همسایه «ک.م» است. او مردی است که نامش این روزها در بازار موبایل زیاد به گوش میرسد و اکثر موبایلفروشان او را به نام اختلاسگر بازار موبایل معرفی میکنند. شایعهها در مورد او بسیار است.از اینکه او به دوبی فرار کرده؛ از اینکه دستگیر شده و زندانی است؛ برخی هم میگویند که شاکیان در دادگاه او شرکت کردهاند. به گفته جوان آبیپوش اما این حرفها حقیقت ندارد.او میگوید: «ک.م» را خیلی وقت است که میشناسد.
در درستکاری او شکی ندارد.او حتی مدعی است که «ک.م» نه دستگیر شده و نه فراریاست. جوان در حالی که مسیر بازگشت به کوچه «رم» را در پیش گرفته با لحنی که شکوتردید در آن جایی ندارد میگوید:«علاءالدینیها میگویند او فراری است اما من همین امروز دیدمش که مثل همیشه ساعت 10 صبح آمد سر کارش و بعد هم رفت.او پولی به جیب نزده. برایش پاپوش درست کردهاند و اتهام اختلاس را به گردن او انداختهاند اما اصل موضوع چیز دیگری است».حرف که به اینجا میرسد جوان ادامه حرفش را قورت میدهد و ساکت میشود. او که از سرما نوک بینیاش سرخ شده و چشمانش آب انداخته به سمت یکی از اغذیهفروشیهای کنار ساختمان 4 طبقه میرود و در میان دیگر مشتریها گم میشود.
سکانس دوم – داخلی - پاساژ علاءالدین طبقه همکف
پاساژ علاءالدین از همیشه خلوتتر است و رفتوآمد در آن به سختی گذشته نیست. در مقابل هر مغازه 5 تا 7 مشتری ایستادهاند و هر از گاهی از یک سو به سوی دیگر میروند. در این میان گاهی مشتری داخل یک مغازه میرود و چند دقیقه بعد با ظاهری درهم و گرفته بیرون میآید. انگار که در مغازه خبر بدی را به گوشش رسانده باشند.
پسری 14 - 15 ساله که شلوار پارچهای مشکی پوشیده و کتانیهای بزرگ سفیدرنگی هم به پا کرده با پدرش از مغازهای بیرون میزند.پسرک زیپ کاپشن قهوهای رنگش را بالا و پایین میکند و زیر گوش پدرش بهانهگیری میکند و غر میزند. پدر هم درست مثل پسرش شلوار پارچهای مشکی رنگ به پا دارد و کفشهایش هم از مدل کتانی پسرش است امارنگ آن مشکی است.
صورت پدر نتراشیده و خسته است و با لحنی خسته و عصبی سعی دارد که پسر را آرام کند. او در حالی که سعی دارد پسرک را از خرید گوشی همراه دلخواهش منصرف کند میگوید: «مگه نشنیدی چی گفت؟ قیمت گوشی رفته بالا. خودت دیدی که گفت یکی جنسها و پولاشون و برداشته و در رفته؟ باید صبر کنیم تا یارو برگرده پولاشونو بده تا قیمت گوشی بیاد پایین بعد بیاییم برات بخریم».
پسر که انگار از حرف پدر قانع نشده روی حرف خودش پافشاری میکند و در مقابل مغازه دیگری میایستد و از پدر میخواهد که وارد مغازه شود و قیمت گوشی را از فروشنده بپرسد. پدر با ابروهایی در هم گرهخورده و صورتی که از عصبانیت برافروخته شده چشم غره میرود و وارد مغازه میشود.
چهار، پنج مشتری مشغول چکوچانه زدن و پرسیدن قیمت از فروشنده هستند.گاهی در میان صحبتهایشان حرفهایی از گران شدن گوشیهمراه و نوسان نرخ ارز و اوضاع به هم ریخته بازار لوازم خانگی و کالاهای دیجیتالی شنیده میشود. مرد از پشت ویترین مغازه نگاهی به پسرش میاندازد و از فروشنده قیمت گوشی مورد نظرش را میپرسد.
فروشنده بدون اینکه سرش را بالا بیاورد و نگاهی به خریدار بیندازد قیمت گوشی را یک میلیون و 100 هزار تومان عنوان میکند.مرد که انگار از قیمت فروشنده تعجب کرده با صدای بلندتری میگوید:« جناب منظورم اون گوشی پشت ویترینه؛ اشتباه نمیکنی؟» فروشنده با حالتی که انگار حوصلهاش سر رفتهاست سر بلند میکند و با لحنی پرخاشگرانه میگوید: «نخیر، قیمتها بالا رفته، جنس توی بازار کمه، اگر الان هم با همین قیمت نخری معلوم نیست که فردا بالاتر نرود». مرد که هنوز از دلیل افزایش قیمت لحظهای تلفن همراه متقاعد نشده حرف را کش میدهد و میگوید: «یعنی از یک ساعت پیش قیمت این گوشی 100 هزار تومان بالا رفته؟
دلیلش چیست که قیمت گوشی همراه اینقدر افزایش پیدا کرده؟» فروشنده دستی به سرش که از ته تراشیده شدهاست میکشد و با دست دیگرش گوشه سبیلش را میان انگشتش میگیرد و در حالی که خمیازه میکشد به حرف میآید. «آقاجان پولامون رفته اما به جاش جنسی نیومده، 700-800 میلیارد تومان کم پولی نیست، ما هم باید پولهای رفتمون رو از یک جایی جبران کنیم. الان شما داخل هر مغازهای که بروی از دست پول رفتهاش مینالد».
مرد با چهرهای ناراحت از پشت ویترین برای پسرش سری تکان میدهد و از مغازه بیرون میزند. پدر با کمی خشونت پسر را راضی میکند که برای خرید گوشی موبایل کمی بیشتر صبر کند. او دست پسر را میگیرد و همراه خود او را به سمت بیرون از پاساژ میکشد و همزمان به گوشی همراهش جواب میدهد. او به فردی که پشت خط است میگوید:«نه، نخریدیم، قیمتها بالا رفته، اینجا هم یک نفر اختلاس کرده و پولها را برداشته و به خارج فرار کرده، باید صبر کنیم تا تکلیفشان روشن شود بعد برای خرید بیاییم».
سکانس سوم - داخلی - پاساژ علاءالدین طبقه زیرین
طبقه زیرهمکف پاساژ علاءالدین مثل همیشه از طبقه همکف خلوتتر است. در مقابل یکی از مغازهها که برگههای 4 Aرا کج ومعوج به شیشههای خود چسباندهاست دو مرد ایستادهاند و با آرامش با یکدیگر صحبت میکنند.
روی برگهها نوشته: «گوشیدست دوم شما را خریداریم». یکی از آنها مرد مسنیاست که کت قهوهای رنگ چرمی به تن دارد و دکمههای پیراهن سفیدش را تا بالا بستهاست. او موهای کمپشت خود را به سمت بالا شانه زدهاست. یکی از دستهایش به سگک کمربند قلاب شده و با دست دیگرش گوشیهمراهش را توی مشت گرفته.گوشی همراه او اپل «4» است.
مرد مسن به مخاطبش میگوید:« بالا رفتن نرخ دلار حسابی بازار را خراب کرده، با این شرایط نمیشود جنس خرید و توی ویترین گذاشت. عمدهفروشها هم حسابی از بازار به هم ریخته دلار سوءاستفاده میکنند و جنسهای قدیمی خود را با نرخ جدید میفروشند».
مخاطب او جوانتر است و موهای ژل زدهاش زیر نور ویترین برق میزند. شلوار کتان خاکی رنگ به پا دارد. تیشرتش هم دقیقا به رنگ شلوارش است او به نشانه موافقت با حرفهای مرد مسن سر تکان میدهد و پشتبندش میگوید: « از صبح تا حالا دنبال 4 - 5 تا گوشی برای ویترین مغازهام. این تعداد محدود را عمدهفروشها قبول نمیکنند، مغازههای بالا هم که دوست و رفیقمان بودند آنقدر قیمتهایشان را دستکاری کردهاند که نمیشود طرفشان رفت. قضیه اختلاس بازار موبایل و پولهای رفتهشان هم شده بهانه تا با هیچکس کنار نیایند».
مرد مسن به جای خالی گوشیهای توی ویترین نگاه میکند و سر تکان میدهد.او چشمهایش را ریز میکند و به گوشیهمراه اپلش نگاه میاندازد. «این اختلاس که بهانه بود.فقط یک نفر را بدنام کردند و از کار و کاسبی انداختند و حالا به نامش جنس گران به مردم میفروشند.
کسانی هم که میگویند پولهایشان رفته و به این بهانه گوشیهایشان را گران کردهاند خودشان ریگی به کفششان دارند”. مرد مسن نفسی تازه میکند و دوباره ادامه میدهد: « سر دیگر این داستان اختلاس هم به بازار دلار میرسید. «ک.م» که کارهای نبود. فقط واسطه میان موبایل فروشان و صرافهای اماراتی بود. دلار که نرخش بالا رفت یکی از این صرافها پولها را زد به جیب و همهچیز به نام ک.م نوشتهشد».
با حسرت به ویترین نیمهخالیاش چشم میدوزد.چشمهایش را که میان باقی گوشیهای ویترین میدواند در جواب حرف مرد مسن میگوید:«اختلاس که حرف اضافیاست. بازار موبایل به خاطر همین دلار است که بههم ریخته. این اختلاس هم ساخته دست صرافیهای آنور آبی بود. نمیشود از مغازهداران به خاطر گرانفروشی گلایه کرد. وقتی توان کنترل دلار از دست مسئولین خارج شده آنها هم باید جوری جنسشان را بفروشند که بعد بتوانند از عمدهفروشان که قیمتها را بالا بردند جنس ویترین را تامین کنند».
مرد جوان قبل از اینکه حرفش را ادامه دهد یک مشتری وارد مغازه او میشود. وقتی چشمش به مشتری میافتد به سرعت حرفش را خاتمه میدهد و دستش را به سوی مرد مسن به قصد خداحافظی دراز میکند و وارد مغازه خود میشود.مخاطبش که به سمت پلههای برقی انتهای راهرو میرود او داخل مغازه دلایل گران شدن گوشی موبایل را برای مشتری تشریح میکند.در میان حرفهایش کلمات «دلار و اختلاس» به وفور شنیده میشود.