مصطفی رفعت - بعدازآنکه «یان کوم» بهعنوانِ یک مهاجر اوکرائینی همراه مادرش به ایالات متحده آمد، موافقت کرد تا «واتساپ» را بهازایِ ١٩میلیارددلار به «فیسبوک» واگذار کند. او چندان اهل صحبت با رسانهها نیست و گزارشگر نشریه «فوربز» نزدیک به ١٨ماه زمان صرف کرد تا او را مجاب به انجام این گفتوگو کند؛ اما بیشک بازخوانیِ مسیری که این کارآفرینِ اینک ٤٤ساله طی کرد تا به بزرگراه موفقیت برسد؛ آنهم از زبان خودش و نزدیکانش، خالیازلطف نخواهد بود. آنچه میخوانید؛ بخشی از متن صحبتهای او و اطرافیانش با این رسانه است که اولینبار بهتاریخِ ١٩ فوریه ٢٠١٤ انجام شد؛ یعنی همانروزیکه قرارداد فروش برند خود را با مدیران «فیسبوک» بهامضاء رساند.
البته او دستتنها نبود؛ «بریان آکتون» که در خلق و گسترش این پیامرسان کمکحالش بود و حامی مالیاش «جیم گوئتز» از شرکت «سکویا کپیتال» که درزمینه ارائه خدمات مدیریت دارایی، مبادلات سهام و مدیریت سرمایهگذاریهای ریسکدار موسوم به VC فعالیت میکند نیز او را که آنروزها ٣٧ساله بود، همراهی میکردند.
«یان کوم» که بهاعتقادِ کارشناسان «فوربز»؛ مالک ٤٥درصد از سهام «واتساپ» و برایناساس؛ میزان داراییهایش با کسر مالیات معادل ٦,٨میلیارددلار درآنسال میشد، زاده روستایی کوچک در حومه «کییف» (اوکرائین) بهتاریخِ ٢٤ فوریه ١٩٧٦ بود و همانجا هم بزرگ شد. او تکفرزند خانواده بود؛ مادرش خانهدار بود و پدرش در کارهای ساختمانی فعالیت داشت. «کوم» بهیاد میآورد که در خانه حتی آب گرم نداشتند و والدینش بهندرت میتوانستند با تلفن صحبت کنند.
بهنظرش اینها خاطرات خوبی نیستند و هنوز زندگیاش را در روستا درآنسالها غمبار میداند. در ١٦سالگی، همراه مادرش به «مانتینویو»؛ شهری در شهرستان «سانتا کلارا» (ایالت کالیفرنیا در ایالات متحده آمریکا) مهاجرت کرد که دلیل آن نیز شرایط سیاسی و گسترش نگاه ضدِیهودی در زادگاهش بود. آنها بهکمک دولت، در یک آپارتمان کوچک دوخوابه مستقر شدند. البته پدرش هرگز زیر بار اینکار نرفت؛ ازاینرو، مادرش چمدانهایشان را با کلی خودکار و انبوهی از دفترچههای چاپ اتحاد جماهیر شوروی پر کرد تا بهخاطرِ هزینه نوشتافزار موردِنیاز برای ادامه تحصیل «کوم» دچار مشکل نشوند.
مادر بهعنوانِ پرستار بچه مشغولبهکار شد و «کوم» نیز پادویی و جاروکشی در یک خواروبارفروشی را برعهده گرفت تا بتوانند گذرانِ زندگی کنند. بعدهم وقتی مادرش به بیماریِ سرطان مبتلا شد، از کمکمعیشت دولتی بهجهتِ ناتوانی مادرش استفاده کردند. «کوم» میتوانست انگلیسی صحبت کند؛ اما نهآنقدرخوب که مطلوب دوستانی در مدارس آمریکایی شود.
او میگوید: «در اوکرائین، با همان گروهِ کمتعداد همسالانِ خود برای یکدهه به مدرسه میروید و اینگونه شناخت بیشتری از آنها پیدا میکنید؛ در یک شهر بزرگ با آدمهاییکه مدام عوض میشوند، دیگر این فرصت را ندارید». او در مدرسه، محصلی مشکلساز بود؛ اما یکروز در ١٨سالگی با قرض چند خودآموز شبکهسازی رایانه، از یک فروشگاه کتابهای دستِدوم، مسیری تازه را برای آینده درپیش گرفت. او بعد از خواندن دستورالعملها و انجام تمرینها، کتابها را به کتابفروشی عودت داد و به یک گروه از هکرها تحتِعنوانِ w٠٠w٠٠ در یک شبکه رلهچت اینترنت موسوم به Efnet ملحق شد و توانست با مدیران شرکتهایی نظیر Silicon Graphics صحبت کند؛ او حتی با یکی از بنیانگذاران Napster بهنامِ «شاون فانینگ» مذاکرهای داشت.
علاقهاش به اینحوزه باعث شد تا وارد دانشگاه ایالتی «سن خوزه» شود و مدتی نیز بهشکلِ قاچاقی و بهعنوانِ متصدی امنیت شبکه در یکی از شعب شرکت خدمات حرفهای بریتانیایی Ernst & Young مشغول شد. در سال ١٩٩٧ این موقعیت برایش فراهم شد تا با «بریان آکتون»؛ کارمند ٤٤ساله «یاهو» ملاقات و بدینوسیله از سامانه تبلیغاتی این شرکت معتبر، بازدید کند.
«آکتون» چنین بهخاطر میآورد: «شما بهراحتی متوجه میشدید که این پسر با سایرین فرق دارد؛ از آنهاکه بیتفاوت نیستند. مثلاً میخواست از سیاستگذاریهای ما سر دربیاورد؛ درحالیکه عمده کارمندانی که از Ernst & Young به ما مراجعه میکردند، با شیوههای ارتباطیِ کلیشهای و مزخرفی نظیر اینکه اول بیا یک نوشیدنی بزنیم، شروع میکردند! اما او از آندسته افرادی بود که میگفت برو سر اصل مطلب!» البته باید گفت که «کوم» نیز از دیسیپلین «آکتون» خوشش آمده بود؛
او هم متعاقباً تائید میکند: «هیچیکازما استعداد چرندگویی نداشتیم!» ششماهبعد، «کوم» یک مصاحبه شغلی انجام داد و بهعنوانِ مهندس زیرساخت در «یاهو» استخدام شد. آنزمان «کوم» هنوز به دانشگاه میرفت.
«دیوید فیلو»؛ یکی از بنیانگذاران «یاهو» این خاطره را تعریف میکند: «دوهفته از استخدام کوم گذشته بود که یکی از سرورهای ما دچار مشکل شد. به تلفنهمراهش زنگ زدم تا هرچهزودتر خودش را برساند؛ اما او که انگار نمیخواست کسی صدایش را بشنود، آهسته گفت الان سر کلاسم! من جا خوردم و بهتندی فریاد زدم زودتر تن لشت رو جمع کن و بیا اینجا!»
این خاطره را «کوم» چنین تکمیل میکند: «خب آنها یک گروه کمتعداد از مهندسین برای رسیدگی به امور سرورها داشتند و من هم که اساساً از درس بیزار بودم؛ رفتم»؛ نتیجه اینکه «کوم» از دانشگاه اخراج شد! وقتی مادر «کوم» در سال ٢٠٠٠ و بهعلتِ پیشرفت بیماری، درگذشت، این جوان اوکرائینی ناگهان تنها شد؛ یادمان رفت بگوییم پدر او نیز در سال ١٩٩٧ از دنیا رفته بود. اینجا بود که حمایتِ «آکتون» به دادش رسید.
خودش میگوید: «آکتون مرا به خانهاش دعوت کرد. دونفری به اسکی میرفتیم یا فوتبال بازی میکردیم؛ گاهی نیز فریزبی بازی میکردیم». طی نهسالِآتی، این زوج همچنین نیمنگاهی به «یاهو» و فرازونشیبهایی که پشتِسر میگذاشت، داشتند.
البته همهچیز آنقدرهاخوب پیش نمیرفت؛ «آکتون» در سال ٢٠٠٠ مبلغی هنگفت را بهخاطرِ یک سرمایهگذاری هیجانی در بورس که آنسالها به حباب اقتصادیDot-com معروف شد، از دست داد؛ ازاینرو، پس از تأخیرهای صورتگرفته، سعی کرد برای جبران این اتفاقهای بد، سرانجام دستی به سروگوش سیستم تبلیغات «یاهو» بکشد که منجر به خلق پلتفرم ویژه Project Panama در سال ٢٠٠٦ شد. هرچند اکنون میگوید که «تبلیغات، کاری حوصلهسربر است. شما با ساخت آگهیهای بهتر، زندگی کسی را در جهان بهتر نمیکنید».
بهعبارتی، انگار پسازمدتی دچار نوعی خلاء عاطفی شد؛ «کوم» نیز نگاهی مشابه داشته و میگوید: «میدیدم که آکتون و من چقدر بیانگیزه شدهایم و دیگر لذت نمیبردیم»؛ او از سهسالآخرِ حضورشان در مجموعه «یاهو» چنین یاد میکند: «واقعاً کاری هم کردیم؟!» ایندونفر سرانجام در سپتامبر سال ٢٠٠٧ آنجا را ترک گفتند و برای کاهش فشاری که روی خود احساس میکردند، به مسافرت؛ آنهم دور آمریکای جنوبی رفته و البته که یادشان نرفت صفحه فریزبیِ خود را هم برای کمی بازی و سرخوشی همراهشان ببرند! درهمانزمان برای کار در «فیسبوک» درخواست دادند و هردونفر نیز رد شدند.
«آکتون» بهطعنه میگوید: «ما حالا بخشی از کلوپ ردشدههای فیسبوک هستیم!» وضعیت «کوم» نیز درآنزمان چنین بود: جوانی سرگردان که از پساندازِ ٤٠٠هزاردلاریاش خرج میکرد و بیهدف میگشت! در ژانویه سال ٢٠٠٩ بود که یکدستگاه آیفون برای خودش خرید و دریافت App Store که آنزمان تنها هفتماه از اعلام حضورش میگذشت، قصد دارد صنعتی بزرگ از اپلیکیشنها راهاندازی کند. یکروز او بنابر دعوتی رسمی و برای مراسم صرف پیتزا و تماشای فیلم که هرهفته در مکانی در «سن خوزه غربی» برگزار میشد؛ به خانه یکی از دوستان روس بهنامِ «آلکس فیشمن» رفت؛ بیش از ٤٠ میهمان در آنجا حضور داشتند؛ بااینهمه، آندونفر ضمن صرف چای، بالغبر چندساعت پشت کانتر آشپزخانه «فیشمن» راجع به ایده «کوم» درباره ساخت یک اپلیکیشن گفتوگو کردند.
«فیشمن» صحبتهای آنروز را اینگونه بهخاطر میآورد: «یان، دفترچه تماسهایش را به من نشان داد و بهنظرش جالب میشد اگر مقابل نام افرادیکه شماره تماسشان در دفترچه ثبت شده بود، استاتوسی قرار میگرفت تا به مخاطبی که قصد تماس با هریکازآنها را دارد، یادآوری کند، فرد موردِنظر مثلاً در باشگاه است و درحالِحاضر نمیتواند صحبت کند یا مثلاً شارژ تلفنهمراهش کم است و ازاینجور اعلانها»؛ قرا بود برنامهنویسی بکاند آنرا نیز خودش انجام دهد بود و تنها نیاز به یک توسعهدهنده آیفون داشت؛ پس «فیشمن» او را به «ایگور سولومنیکف» معرفی کرد؛ توسعهدهندهای در روسیه که او را در شرکت RentACoder یافته بود. زمان زیادی طول نکشید تا «کوم» نام WhatsApp را برای طرح پیشنهادیِ خودش انتخاب کرد؛ زیرا خیلی شبیه به پرسشِ «چهخبر؟» بهنظر میرسید. یکهفتهبعد در ٢٤ فوریه ٢٠٠٩؛ مصادف با روز تولدش نیز نام تجاریِ WhatsApp Inc. را بهعنوانِ شرکت در کالیفرنیا بهثبت رساند.
«فیشمن» میگوید: «او از آن آدمهاییست که به جزئیات اهمیت میدهد و دقیق کار میکند». البته خود برنامه هنوز نوشته نشده بود. «کوم» چندروزی صرف کُدنویسیها کرد تا همگامسازیِ این اپلیکیشن با هر شمارهتلفنی در هر نقطه از جهان، میسر شود و برای اینمنظور، بهدقت فهرست پیششماره تماسهای بینالمللی را در دانشنامه آنلاین «ویکیپدیا» مرور کرد که هزینهاش، چندماه تلاش بیوقفه و دشوار بود.
نسخه اولیه «واتساپ» در جذب مخاطبین، موفق نبود و هنگامیکه «فیشمن» آنرا روی گوشی خود نصب کرد، دید که تنها چندنفر از صدها فردیکه شمارهتلفنشان را در گوشی ذخیره داشت، اقدام به نصب آن کرده بودند که عمدتاً هم از دوستان روس وی در همان جغرافیا بودند. «فیشمن» حین صرف غذا در یکی از شعب رستوران Tony Roma در «سن خوزه»، مشکل را با «کوم» مطرح کرد و او نیز گوشه دفترچهیادداشتی که سالها با خود اینطرف و آنطرف میبرد، ذکر کرد تا در انجام پروژههای مهم دیگرش، اینموضوع را درنظر داشته باشد.
یکماهبعد و حین بازی فریزبی با «آکتون»، ناگهان «کوم» باعصبانیت گفت که وقتش رسیده این ایده را ببوسد و کناری بگذارد و برود دنبال یک شغل! «آکتون» مانع شد و گفت: «احمق نشو! چندماهدیگر هم تلاش کن».
ژوئن سال ٢٠٠٩، کمپانی «اپل» عنوان کرد قصد دارد افزونه «پوش نوتیفیکیشن» (پیامی شبیه به SMS؛ بااینتفاوت که میتواند در بسیاری از ابزارها ازقبیلِ مرورگر وب، اپلیکیشن یا سیستمعامل ارسال شود و نیازی به داشتن اطلاعات تماس مشتری برای ارسال پیام ندارد؛ کاربر با اختیار خود و با عضویت در این سرویس، پیامهای ارسالی را دریافت میکند) را ارائه دهد؛ «کوم» به این خبر بهمثابه یک فرصت تازه نگریست و هنگام بهروزرسانیِ WhatsApp، اینرا لحاظ کرد تا کاربر بتواند هرزمانکه قصد تغییر «استاتوس» خود را دارد، یک پیام شخصِ کوتاه هم بگذارد. دوستان روسیِ «فیشمن» شروع به استفاده از این گزینه کردند؛ بهاینشکلکه دیگر نهتنها «استاتوس»های ازپیشتعیینشده «واتساپ» دراختیارشان بود؛ بلکه میتوانستند خودشان هم جملهای را بهعنوانِ «استاتوس» بنویسند؛ مثلاً «خیلیدیر از خواب بیدار شدم» یا «توی راه خونهام» و ...
دراینزمینه «فیشمن» میگوید: «یکجورهایی این استاتوس، کارِ پیام کوتاه را انجام میداد و ما شروع به استفاده از آن کردیم؛ برای هم مینوشتیم سلام؛ حالت چطوره؟ و آنهاکه میخواستند هم پاسخ میدادند». اینشکل کاربری، از چشم «کوم» دور نماند و او که تغییر مداوم «استاتوس»ها را از مینیمکِ خود در خانهاش در «سانتا کلارا» رصد میکرد، دریافت که ناخواسته یک سامانه پیامرسان خلق کرده است.
خودش میگوید: «قادر بودید با وسیلهای که همیشه همراهتان است، فوراً به هرکس در این کره خاکی متصل شوید؛ امکانی پرقدرت بود». تنها سرویس متنیِ رایگان درآندوره، BBM متعلق به «بلکبری» بود که فقط روی دستگاههای این برند کار میکرد. البته Skype و G-Talk (متعلق به گوگل) نیز بودند؛ اما «واتساپ» ازاینجهت که لاگینکردن در آن، تنها با واردکردن یک شمارهتلفنِ شخصی امکانپذیر میشد، منحصربهفرد بود. «کوم» نسخه ٠.٢ از برنامه را با تعبیه یک افزونه پیامرسان منتشر کرد و دید یکباره کاربران فعال آن، به ٢٥٠هزارنفر رسید! بهسرعت، سراغ «آکتون» رفت که همچنان بیکار بود و داشت در یک استارتآپِ دیگر همینطور برای خودش ایدهپرانی میکرد؛ ایدههایی که به جایی هم نمیرسیدند!
آنها پشت میز آشپزخانه خانه «آکتون» نشستند و شروع کردند به فرستادن پیام به یکدیگر ازطریقِ «واتساپ»؛ تماشای دو تیک که پیشتر ابداعش کرده بودند و نشانگر اینبودکه طرف مقابل، پیام را دریافت کرده است، لذتی وصفنشدنی داشت. «آکتون» متوجه شد که باید در این برنامه، بهدنبالِ پتانسیلی قویتر از «پیام کوتاه» باشند؛ چیزی حتی فراتر از پدیده MMS (خدمات استاندارد ارتباطی برای فرستادن پیامهایی دارای عناصر چندرسانهای) که اغلب هم ناکارآمد و ضعیف بود. او گفت: «بخشش بیپایانِ اینترنت و کارهاییکه میشد با آن انجام داد، پیشِرویمان بود».
آندو حالا باید جدیتر به کار میپرداختند؛ پس دفتری را در گوشهای از «کالیفرنیا» اجاره کردند و چندنفری را بهخدمت گرفتند که پیشِروی هریکازآنها لپتاپی قرار داشت و در سکوت کدنویسی میکردند. «آکتون» بهسرعت مینوشت و «کوم» نیز آنها را تایپ میکرد.
اکتبر همانسال بود که «آکتون» پنجنفر از دوستان سابقش در «یاهو» را برای انجام سرمایهگذاری مجاب کرد و با قول شراکت و درصدهایی مشخص از سهام برای هریکازآنها، بودجه خود را به ٢٥٠هزاردلار رساندند. او خودش رسماً در اول نوامبر به این جمع ملحق شد (آنها سرجمع ٦٠درصد از سهام را دارند که رقمی درشت برای یک استارتآپ در حوزه فناوریست؛ گویا سهم «کوم» از «آکتون» بیشتر است؛ چراکه نهماه زودتر این ایده را عملی کرده و بعد سراغ دوستش آمده بود.
سهم سایر شرکای اولیه، اینک تنها یکدرصد است). چیزی نگذشت که کاربران آیفون، پیامهای خود را برایشان روانه کردند و گفتند بین آنها و دوستانشان بهخاطرِ داشتن گوشیهایی از برندهای «نوکیا» و «بلکبری»، فاصله افتاده بود است؛ تنها اندرویدیها روی مدار قرار داشتند.
«کوم» یکی از دوستان قدیمیاش بهنامِ «کریس فایفر» را که در «لس آنجلس» زندگی میکرد، بهخدمت گرفت تا نسخه مخصوص «بلکبری» از این برنامه را طراحی کند. «فایفر» بهیاد میآورد: «نسبت به انجام اینکار شک داشتم. منظورم اینبودکه آنزمان مردم امکانی تحتعنوان SMS را داشتند» و «کوم» اینگونه ماجرا را برایش تشریح کرد: «سیستم پیام کوتاه در هر کشور، محدودیتهایی دارد و کاربران، مجاز به استفاده از کاراکترهایی محدود برای نوشتن پیام هستند. ازطرفی، قابلیت چندانی هم ندارد و درواقع، یک فناوریِ مُرده است؛ چیزی مانند دستگاه فکس که از دهه ٧٠ همانطوری مانده است. چیزیکه ما داریم، مثل یک گاو آماده دوشیدن است و به سودی بالا میرسد». آنها تعداد کاربران این اپ را به «فایفر» نشان دادند و او درحالیکه چشمانش از حیرت، بیرون زده بود، به گروهشان ملحق شد.
بهکمکِ شبکه رفقایی که در «یاهو» داشتند، با استارتآپی آشنا شدند که در یک انبار واقع در خیابان Evelyn، برایشان اتاقکهایی تعبیه کرد. قسمت دیگر انبار، در اشغالِ یک گروه خوشفکر دیگر بهنامِ Evernote بود؛ اما درنهایت، آنها را بیرون کردند تا کل انبار را دراختیار بگیرند. ازآنجاکه هیچ سیستم سرمایشی و گرمایشی در آنجا وجود نداشت، آنها برایِآنکه سرما نخورند، دور خود پتو میپیچیدند و روی میزهای ارزانقیمتِ برند Ikea کار میکردند آن بهاصطلاح دفتر، حتی سردر یا یک تابلو نداشت.
«مایکل داناهو»؛ یکی از اولین مهندسین گروه در طراحی نسخه «بلکبری» از این اپلیکیشن، خاطره اولین قرار مصاحبه خود را با آنها چنین تعریف میکند: «تنها نشانگرهای راهنما نیز نماینده ساکنین قبلی آنجا بود؛ Evernote. باید ساختمان را دور میزدیم تا به این نوشته برسیم: درِ بدونِ علامت (لوگو)، درِ دفتر ماست. زنگ نداریم؛ در بزنید!»
در چندسالِاول که «کوم» و «آکتون» رایگان کار میکردند، بزرگترین هزینه آنها مربوط بود به ارسال کد تائید به کاربران. آنها از خدمات شرکتهای واسطهای مانند Click-A-Tell برای ارسال این پیامها استفاده میکردند که اگرچه برای ارسال پیام در آمریکا تنها دوسنت مطالبه میکردند؛ اما این خدمات را برای کشورهای خاورمیانه با رقم ٦٥سنت انجام میدادند. درحالِحاضر هزینه اینکار برای شرکت، ماهانه چیزی بیش از ٥٠٠هزاردلار آب میخورد!
البته این هزینهکردها باعث نشد آنها پا پس بکشند و تا آخرین سنت از موجودی حساب بانکیِ «کوم» ادامه دادند. خوشبختانه جنبه درآمدزایی «واتساپ» رفتهرفته خودش را نشان داد؛ چیزی معادل پنجهزاردلار در ماه که تا سال ٢٠١٠ این روند ادامه داشت و آنقدر کافی بود که بتواند هزینههای بعدی را پوشش دهد.
دراینبین، گهگاه این اپلیکیشن، از حالت «رایگان» به حالت «پرداختی» تبدیل میشد و همین وقفهها مانع از رشد سریعتر آن بود. در دسامبر سال ٢٠٠٩، نسخه بهروزرسانیشده «واتساپ» برای آیفون منتشر شد که اجازه میداد کاربران، بهجز متن، تصاویر را هم برای یکدیگر ارسال کنند؛ امریکه چنان باعث افزایش چشمگیر مخاطبان این برنامه شد که حتی هزینه یکدلاریِ این خدمات نیز نتوانست صاحبان «واتساپ» را بترساند.
«آکتون» بود که «کوم» را ترغیب کرد: «ما باید حتماً این پول را بدهیم». با فرارسیدن سال ٢٠٠٠، «واتساپ» در بین ٢٠ اپلیکیشن برتر ایالات متحده در App Store قرار گرفت. طی یک میهمانیِ شام دستهجمعی خودمانی، یکنفر از «کوم» پرسید چرا اینموضوع را رسانهای نمیکند؟
و او پاسخ داد: «بازاریابی و جنجال رسانهای، همیشه گردوخاک بهپا میکنند! آنها مدام جلوی شما ظاهر میشوند و آنوقت است که تمرکز شما از محصولی که ارائه دادهاید، برداشته میشود». آنها نیازی نمیدیدند که با توسل به پوشش رسانهای، «واتساپ» را بهاصطلاح «وایرال» کنند تا مخاطبانش بیشتر شوند. «کوم» و «آکتون» باتمامِقوا هرگونه درخواست مصاحبه را رد کردند.
«آکتون» یک سرمایهگذار خطرپذیر پیدا کرد تا به آنها کمک مالی کند؛ «جیم گوئتز» اما این مرد بهنوبهخود، هشتماه اصرار کرد تا شریکش در شرکت «سکویا» بپذیرد با آنها همراه شود. او در جهانِ پیامرسانها، با عناوینی نظیرِ Pinger، Tango و Baluga آشنا شده بود؛ اما بهوضوح مشخص بود که «واتساپ» پیشقراول است. نکته جالب دیگر برای «گوئتز» اینبودکه آنها مالیاتبردرآمد شرکت خود را پرداخته بودند!
خودش اینطور میگوید: «این، اولینبار بود که چنینچیزی را طی سرمایهگذاریهای خود میدیدم». سرانجام، آنها قراری در کافه Red Rock گذاشتند و به رگبار پرسشهایشان پاسخ گفت و این قول را هم داد که برنامه را با تبلیغات، آنگونه که بسیاری از اپلیکیشنها در آنها غرق شدهاند، به گند نکشد!
درواقع، تنها بهعنوانِ یک مشاور استراتژیک از آنها حمایت کند. این نشست، به دریافت کمکهزینهای هشتمیلیوندلاری انجامید که در برابر سرمایه اولیه ٢٥٠هزاردلاری آنها، معجزه بود. دوسالبعد و در فوریه سال ٢٠١٣، هنگامیکه کاربران فعال «واتساپ» به ٢٠٠میلیوننفر و تعداد کارمندانش نیز به ٥٠نفر افزایش یافت، «آکتون» و «کوم» موافقت کردند که حالا زمانش رسیده است تا بازهم کمی پول جمع کنند.
«آکتون» از این توافق بهعنوانِ «محض اطمینان خاطر» یاد میکند و میافزاید: «مادرم در کسبوکار خودش در حوزه حملونقل، مدتی برای پرداخت حقوق کارکنانش دچار مشکل شد. شما هرگز نباید بهاینمرحله برسید». موعد تصمیمگیری برای دوره دوم از افزایش سرمایه رسیده بود. صاحبان «سویا» میگویند که ٥٠میلیوندلار دیگر وسط میگذارند؛ درحالیکه ارزش برند «واتساپ» ١.٥میلیارددلار تخمین زده میشد.
«آکتون» اسکرینشاتی از حساب بانکی «واتساپ» میگیرد و برای «گوئتز» ارسال میکند: ٨.٢٥٧میلیوندلار! هنوز از تمام پولی که چندسالقبل از آنها گرفته بودند، بیشتر بود و ... اینجا بود که بروبچههای «واتساپ» تصمیم گرفتند، با «فیسبوک» وارد معامله شوند. (منبع:روزنامه سایه)